متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند

عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند

پسرک این را می داند

دست می برد بطری آب را بر می دارد

... کمی آب در لیوان می ریزد

صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "

پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ...

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


mohamad_j_p
ارسال پاسخ

جالب بود مرسی
دوسش دارم.

amirreza17
ارسال پاسخ

چی بگم