بلاگ كاربران


رفته بودیم واسه داداشم خواستگاری

دیدیم عروس نشسته خیلی ریلکس با شلوار لی و تیشرت …

مامانم تو گوشم گفت خوبه والا نه شرمی نه حیایی نه …

همینجوری داشت میگفت که عروس با چادر از آشپزخونه چایی به دست اومد !

هیچی دیگه فهمیدیم اون داداش عروس بوده

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


پریسا
ارسال پاسخ

ای خداااااااااااااااا دیگه حرفی واسه گفتن نمونده