بلاگ كاربران


  • امید

  • تنها نجات یافته کشتی غرق شده، به ساحل  جزیره ای دور افتاده، افتاده بود.او هر روز را به امید کشتی نجات،در ساحل به تماشا می نشست.سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها كلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن  بیاساید اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود،از دور دید كه كلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.بدترین اتفاق ممكن افتاده و همه چیز از دست رفت…
  • یه داستان کوتاه ترسناک اما واقعی

  •   این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم میخورد که واقعیه:دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای اینکه از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!اینطوری تعریف میکنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی 20کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هرکاری کردمروشن نمیشد.وسط جنگل، داره شب…
  • 10 داستان خنده دار از ملا نصرالدین

  • داستان خویشاوند الاغ روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می زد, شخصی که از آنجا عبور می کرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟ ملا گفت: ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم؟! داستان دم خروس یک روز شخصی خروس ملا را دزدید و در کیسه اش گذاشت, ملا که دزد را دیده بود او را تعقیب نمود و به او گفت:خروسم را بده! دزد گفت: من خروس ترا ندیده ام…
  • خدا هیچکسی رو اینطوری ضایع نکنه

  • علی:خانومت و دختر کوچولوت چطورن؟ دانیال: خوبن. اتفاقا معصومه و پارمیدا هم خیلی دوست دارن تو رو ببینن. علی:آره منم همینطور. آخ که اگه من اون پارمیدای خوشگل و نازتو ببینم، می نشونمش توی بغلم و یه دل سیر ماچش می کنم و حسابی اون چشمای قشنگشو می بوسم. وای که چه موهای لختی داره پارمیدا. آدم دوست داره دستشو بکنه لای موهاش. با اینکه فقط عکسشو دیدما، ولی عاشقش شدم. وای که این پارمیدا چقدر ناز و خوردنیه! با…
  • داستان جالب

  • زن نصف شب از خواب بیدار می‌‌شود و می‌‌بیند که شوهرش در رختخواب نیست،ربدشامبرش را می‌‌پوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین می‌‌رود،و شوهرش در آشپزخانه نشست بوددر حالی‌ که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود . در حالی‌ که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود…زن او را دید که اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و قهوه‌اش را می‌&zwnj…
  • عابر بانک

  • آقایون چطور از عابربانک پول میگیرن؟۱- با ماشین میرن سراغ بانک، پارک میکنن، میرن دم دستگاه عابر بانک۲- کارت رو داخل دستگاه میذارن۳- کد رمز رو میزنن و مبلغ درخواستی رو وارد میکنن۴- پول و کارت رو میگیرن و میرنخانمها چطور از عابربانک پول میگیرن؟۱- با ماشین میرن دم بانک۲- توی آینه آرایششون رو چک میکنن۳- به خودشون عطر میزنن۴- احتمالا' موهاشون رو هم چک میکنن۵- توی پارک کردن ماشین مشکل پیدا میکنن۶- توی پا…
  • جالب

  • مردها بر اثر کمبود عاطفه ازدواج می کنن، بر اثر کمبود حوصله طلاق می دن ولی نکته جالب اینه که بر اثر کمبود حافظه دوباره ازدواج می کنن Doostiha.IR 29- عاشق فارسی مادربزرگها هستم کپسول = کفسول بانک = بانگ دیوار = دیفال مسجد = مچجد گنجیشک = گنگیش قفل = قلف سطل = سلط کسر = کرس یادشون بخیر، روحشون شاد Doostiha.IR 30- دیشب بچه فامیلمون پیانو میزد یکی دیگه شونم گیتار منم سعی می کردم با تغییر ریتم دست زدن ا…
  • سترس در حد المپیک

  • وزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین ، شماره منزل او را گرفت. کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت : سلام ! رییس پرسید : بابا خونس ؟ صدای کوچک نجواکنان گفت : بله ! رییس گفت می تونم با او صحبت کنم ؟ کودکی خیلی آهسته گفت : نه !!!! رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت …
  • آیا زمستان سختی داریم؟؟

  • عضای قبیله سرخ پوستان از رییس جدید می پرسند : آیا زمستان سختی در پیش است ؟رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت ، جواب میده : برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید. بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه : آقا امسال زمستون سردی در پیشه ؟پاسخ : اینطور به نظر میاد ، پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند و برای اینکه مطمئن بشه ، یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه :…