بلاگ كاربران


  • الان مثلا که چی؟

  • سلام  نیومده رفتیم .                                                                                                           &nb…
  • من

  • سلاااام  می بینم که من اومدم  باز اومدم اقا چه تغییر کرده اینجا . چقدر ادما عوض شدن ... عه اون چیه اون گوشه ؟  سوسن خانم وقتی که از خواب پا میشه مثل طلبکارا میشه داد میزنه جیغ میکشه کو شونه؟ کو آیینه؟ کاروانسراس یا خونه؟ چرا در دیزی بازه؟ ماشین کوکی درازه؟ چرا در گنجه بازه؟ چرا دم خر درازه؟ چرا گل روی پرده،سرخ و سفید و زرده؟ چرا گوشکوب قلمبه ست؟چرا آب تو تلمبه ست؟ چرا سگا…
  • ✔ یک‌ روز

  • هر چقدر هم که احساسات در دلِ  دخترکِ سردِ درونم فلج شده باشند باز هم یک روز  در میانِ  چهارخانه های پیراهنِ مردی سکنی میگزینم و مهاجرت میکنم به کشوری که وسعتش  به اندازه ی  قلب مورد علاقه ام است.             #زهره_خمری…
  • ✔قرص نان

  • در این دنیا هستند کسانــے که آنقدر گرسنه اند که در نظرشان خدا تصویری جز یک "قرص نان" نیست             ماهاتما گاندی
  • ✔چینی بندزن

  • ‍ سال ها پیش که کودک بودم سر هر کوچه کسی بود که چینی را بند می زد با عشق و من آن روز به خود می گفتم آخر این هم شد کار ؟ ولی امروز که دیگر اثری از او نیست نقش یک دل که به روی چینی است ترکی دارد و من . . . در به در کوی به کوی در پی بند زنی می گردم !! …
  • ✔کودک که بودم ...

  • وقتی کودک بودم گاهی خودم را در گنجه مرباهای مادرم پنهان می کردم و به زندگی فکر می کردم گاهی دکتر می شدم گاهی خلبان و گاهی معلم و دست آخر یک لنگه کفشم را پشت شیشه های مرباها پنهان می کردم و فقط سیندرلا می شدم بزرگ تر که شدم نه دکتر شدم نه خلبان نه معلم نه سیندرلا و تازه متوجه شدم زندگی در همان گنجه مرباهای مادرم بود !…
  • ✍بعثتت مبارک ختم المرسلین

  •   ای سینه ی مجروح ما مجروح طول غیبتت در بعثت جدت همه چشم انتظار بعثتت خورشید مکه کی رسد صبح طلوع نهضتت بت های عالم بشکند با دست عزم و همتت بعثت شیعه ز آغاز غدیر است و حراست بعثت سوم او واقعه ی عاشوراست بعثت پیامبر اکر (ص) مبارک   …
  • باران ...

  • ببينمت گونه هايت خيس اسـت باز با اين رفيق نابابت نامش چه بود ؟ هان ! باران … باز با باران قدم زدی ؟! هزار بار گفتم باران رفيق خوبی نيست برای تنهايی ها همدم خوبی نيست برای درد ها فقط دلتنگی هايت را خيس و خيس تر میکند…
  • افسانه ...

  • غمی دارد دلم، شرحش فقط افسانه می‌ خواهد به پای خواندنش هم گریه‌ جانانه می‌ خواهد من آن ابرِ پر از بغضم که هر جایی نمی ‌بارد برای گریه کردن، مرد هم یک شانه می ‌خواهد شبیه شمع تنهایی که پای خویش می ‌سوزد دلم آغوش گرم و عشق یک پروانه می‌ خواهد برایش شعر گفتم تا رقیبم پیشِ شاعرها بگوید عاشقش او را هنرمندانه می ‌خواهد به قدر یک نگاه ساده او را خواستم اما …