دیوار کاربران


mrb62
mrb62
۱۳۹۳/۰۲/۲۸

فـکر نـکن که فـرامـوشـــت کـرده ام...
یـا دیـگر دوسـتـــت نـدارم !
نــه !
مـن فـقــــــط فهـمیـدم :
وقـتی دلــــــــت بـا مـن نـیست ؛
بودنـت مشـکــلـــی را حـل نـمیکـند ،
تـنها دلـتـنـگتـــرم مـیکـند .

Raha_408
Raha_408
۱۳۹۳/۰۲/۲۷

><

dada1animal
dada1animal
۱۳۹۳/۰۲/۲۷

آموخته ام که وقتی ناامید میشوم ، خداوند با تمام عظمتش ناراحت میشود
و عاشقانه انتظار میکشد که به رحمتش امیدوار شوم . . .
داداامید..................

000aaa
000aaa
۱۳۹۳/۰۲/۲۷

فقط یه ایرانی میتونه صبح جمعه ساعت ۶ با هزار مشقت و برنامه ریزی قبلی
پاشه بره بیرون حلیم بخوره ، پارک بره ، ورزش هم کنه
بعد ساعت ۹ برگرده خونه بگیره تا ظهر بخوابه !

Fereshteh
Fereshteh
۱۳۹۳/۰۲/۲۵


47atena
47atena
۱۳۹۳/۰۲/۲۵

عشق دوست داشتنی
گاه اين نازك دلم ، ياد رويت ميكند / گاه با ديدار گل ، ياد بويت ميكند

بلاگ جدیدم هست خوشحال میشم ی سر بزنی و نظر بدی

ممنون دوست خوبم

sokoot_s
sokoot_s
۱۳۹۳/۰۲/۲۵

{دوستت دارم را}...

من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام، این گل سرخ من است؛

دامنی پر کن از این گل، که دهی هدیه به خلق،

که بری خانه دشمن، که فشانی بر دوست،

راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست،

در دل مردم عالم به خدا، نور خواهد پاشید،روح خواهد بخشید،

تو هم ای خوب من این نکته به تکرار بگو...

_janan_
_janan_
۱۳۹۳/۰۲/۲۴

ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺍﺳﮑﻨﺪﺭ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺣﻤﻠﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺭﻣﺎﻧﺪﻩ ﻭ ﻣﺴﺘﺄﺻﻞ ﺑﻮﺩ. ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﭼکوﻧﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻦ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻨﺪ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﮐﻨﻢ؟ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺸﺎﻭﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ» :ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻥ. ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻭ ﺧﺮﺩﻣﻨﺪﺍﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮑﺶ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺑﺪﻩ ﺑﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﺸﺎﻥ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﮐﻨﻨﺪ.« ﺍﻣﺎ ﻇﺎﻫﺮﺍً ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﻣﺸﺎﻭﺭﺍﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ: »ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﯿﺴﺖ. ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻥ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ، ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﻨﺪ ﻭ ﮐﻢ ﺳﻮﺍﺩﻧﺪ، ﺑﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﮕﻤﺎﺭ. ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻨﺪ ﻭ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﻧﺪ، ﺑﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﻭ ﭘﺴﺖ ﺑﮕﻤﺎﺭ. ﺑﯽ ﺳﻮﺍﺩﻫﺎ ﻭ ﻧﻔﻬﻢ ﻫﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﮑﺮﮔﺰﺍﺭ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻃﻐﯿﺎﻥ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ. ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺑﺎ ﺳﻮﺍﺩﻫﺎ ﻫﻢ ﯾﺎ ﺑﻪ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﻮﭺ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﯾﺎ ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﺳﺮﺧﻮﺭﺩﻩ، ﻋﻤﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺮﮒ، ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺩﺭ ﺍﻧﺰﻭﺍ ﺳﭙﺮﯼ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ ♥

kiaaa
kiaaa
۱۳۹۳/۰۲/۲۴

خسته ام!
نه اینکه کوه کنده باشم ... نه
دل کنده ام ...


parast0o76
parast0o76
۱۳۹۳/۰۲/۲۴

دوستش دارم…
بزرگیش را… سکوتش را… عظمتش را…
ابهتش را… تنهاییش را…
حکمتش را… صبرش را… و… و…
بودنش عادتیست، مثل نفس کشیدن!
خدا را میگویم.