دیوار کاربران


๓คh๓໐໐໓
๓คh๓໐໐໓
۱۳۹۲/۱۲/۲۵

/\
|
\O/

این میدونی کیه !؟ خوب تویی دیگه از خوشی رسیدن پیام من داری ملق میزنی !

๓คh๓໐໐໓
๓คh๓໐໐໓
۱۳۹۲/۱۲/۲۵

><(((;>o
O
o
><(((;>o
O
o
<))><O
عمیق ترین دریاها رو شنا کردم تا بهت بگم: چه کار می کنی؟ خوب هستی؟ در سلامتی کامل به سر می بری؟

๓คh๓໐໐໓
๓คh๓໐໐໓
۱۳۹۲/۱۲/۲۵

_ o _
<>
\ /
چیه؟ دلم خواسته الکی اینجا وایسم!

๓คh๓໐໐໓
๓คh๓໐໐໓
۱۳۹۲/۱۲/۲۵

|”"”"”"”"”"|_:!”"-.,
“@@”"”"”" “”@”"
ده تن آجر فدای زیر بنای وجودت

๓คh๓໐໐໓
๓คh๓໐໐໓
۱۳۹۲/۱۲/۲۵

بی هیچ دلیلی “به یادت هستم” تا نقض کنم قانونی را که علت می طلبد . . .

๓คh๓໐໐໓
๓คh๓໐໐໓
۱۳۹۲/۱۲/۲۵

_
نام همسر در موبايل خانم ها:
آشنايي : مرد رويا هام.
نامزدي: عشقم.
ازدواج: هم نفسم.
بعد از 1 ماه: جان دلم.
بعد از 2 ماه: سايه سرم.
بعد از 3 ماه: شوهرم.
بعد از 1 سال: آقا بالا سر.
بعد از 2 سال: بخور بخواب.
بعد از 3 سال: نره غول!
بعد از 4 سال: لندهور!!
بعد از 5 سال: مرتيکه نفهم بي شعور
مفت خور نمک به حروم بي چشم و رو

ShahryaR
ShahryaR
۱۳۹۲/۱۲/۲۵

بدنم موج برمیدارد روی دریای خیالت

کوبانده می شوم به ساحل تنهایی و شن های داغ خواستن

تو را درخود فرو می کشند و کفم بریده می شود از شوق شیدایی !

๓คh๓໐໐໓
๓คh๓໐໐໓
۱۳۹۲/۱۲/۲۴

يارو تو اتوبوس کبريت ميخواسته به بغلي ميگه
اسمت چيه ؟
-يوسف. به به،
شغلت چيه؟ -زنبوردار به به،
کجا ميري؟ -اهواز عجب جايي،
کبريت داري؟ -نه..…
نه و نکمه، با اون اسمت، پدرسگ پشه باز، تو اين گرما سگ ميره اهواز که تو ميرى

saleh1081463
saleh1081463
۱۳۹۲/۱۲/۲۴

ماه بالای سر آبادی است

اهل ابادی در خواب است

باغ همسایه چراغش روشن،

من چراغم خاموش

ماه تابیده به بشقاب خیار، به لب كوزه آب

غوك ها می خوانند

مرغ حق هم گاهی

كوه نزدیك است، پشت افراها، سنجد ها

و بیابان پیداست

سنگ ها پیدا نیست، گلچهه ها پیدا نیست

سایه ها یی از دور، مثل تنهایی آب، مثل آواز خدا پیداست

نیمه شب بباید باشد

دب اكبر آن است، دو وجب بالاتراز بام

آسمان آبی نیست، روز ابی بود

یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم

یاد من باشد فردا لب سلخ، طرحی از بز ها بردارم،

طرحی از جارو ها، سایه ها شان در آب

یاد من باشد , هر چه پروانه كه می افتد در آب , زود از آب

درآورم

یاد من باشد فردا لب جوی، حوله ام را هم با چوبه بشویم

یاد من باشد تنها هستم

ماه بالای سر تنهایی است

saleh1081463
saleh1081463
۱۳۹۲/۱۲/۲۴

روح سرد

سرد و ساکت روبروی آینه نشستم,گذر ثانیه ها کم کم مرا به سوی شکستن فرا خواند,اما شکستن من فراتر از شکستن آینه ای, که از نگاهش؛ فقط گرد و غبار چهره ام را در ذهنم جاری کرد.
عقربه های ساعت افکارم را در میان گذر خود جا گذاشت گویی که هم چنان در گذشته بودم, اما این خیال باطل مرا به گذشته وابسته تر کرد.
این خیال مبهم که روزی به او خواهم رسید تنها روزنه ای بود که مرا به رفتن امیدوار کرد و پاهایم را گرفتار زنجیر شک و تردیدی کرد که گسستنش, مثل غربت دفن کردن پدر با دستانم, قلبم را پر از التهاب کرد.
در ابتدای جاده ای که دستش را به سویم دراز کرد خیال رفتن, شبیه شعله های آتش,روح سردم را آتش زد.اما باز بی اختیار به او دل بستم چرا که فکر او مرا به ته مردابی دعوت کرد که آرام ترین نوع تشویش را به من هدیه داد.
با دلواپسی های بی انتهایی که ثانیه های عمرم به سال تبدیل کرد بزرگ شدم اما همیشه احساس تنهایی, مرا به خودم وابسته تر میکرد گویی که فرار از تنهایی خودم , پایان عشقی جاودانه و بسیار غم انگیز بود.
در حسرت گرفتن دستانش ,دستانم همچون ساقه ی شکسته محتاج هرس شد.این نوع احساس قابل تصور نیست حتی در اوج سخت ترین روزهای تو,من شکستم و صدای شکستنم را نوشتم.