بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    قصه یک عشق

  • تعداد نظرات : 37
  • ارسال شده در : ۱۳۹۳/۰۱/۲۲
  • نمايش ها : 993

                                                                        

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد. در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد. روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود.

در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد. دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود. دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد.

در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد. زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست... و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد. ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت..

شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید. زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟

پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد. چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت. مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟ پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد. مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟ مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم. پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟ پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟ کاغذ به زمین افتاد.

رویش نوشته شده بود:: معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.

 



By Hamkhone.ir

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


REYHANAK
ارسال پاسخ

مــــــــــــــــــــــــــــرسی داداش

zahra114
ارسال پاسخ

خوشم نیومد عشقشون عشق واقعی نبود داستان رو ازکجا کپی کرد نه افتی داشت نه خیزی، خطی بود
اگه دختر واقعا علاقه داشت باید ابراز می کرد دختر یا ترسو بود یا علاقه اش واقعی نبود
برحال ممنون از اینکه دعوتم کردی (ناراحت نشی از انتقادم یه زمانی داستان مینوشتم ومیرفتم تو محافل ادبی میخوندم _داستانت منو یاد اون روزها انداخت چه شبهایی که بیدارمیموندم و مینوشتم ....

zeynab100
ارسال پاسخ

متشکرم عالی عالی عالی بود

mahsa1987
ارسال پاسخ

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، "دوستت دارد".

ممنون خیلی زیبا و پر احساس بود...
لاااااااااااااااااایییییییییکککک

varone40
ارسال پاسخ

خیلی احساسی و خیلی زیباااااااااااااااااااااااااااااااا بود...سپاس ...

shanli
ارسال پاسخ

آسمان
چشم‌های تو بود،
پنجره را باز کردی
و من
پَر
پَر زدم ..

برای دوست داشتنت
پرنده باید بود.

زیبا بود اما این مطلب الان نه برای خانم ها صدق میکنه نه آقایون یه جورایی فانتزی شیکی هست به دلیل نایاب بودنش.....

Sogaand
ارسال پاسخ

ممنون خیلی قشنگ بود

Fardin1995
ارسال پاسخ

عالی

نه درد دستت.............20

Nazy
ارسال پاسخ

خسته نباشی واقعا زیبا بود

لاییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

hedieh
ارسال پاسخ

likeeeeee


TutU
ارسال پاسخ

ممنون

MYRA_AMIR
ارسال پاسخ

لااااااااااااااااااااااااااااااایک
مرسی

ѕнєуɗα
ارسال پاسخ
rezvan12
ارسال پاسخ
tanhamfa
ارسال پاسخ

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.ظشض÷1

nim1245
ارسال پاسخ

خیلی قشنگ بود
ممنون

_SahaR_
ارسال پاسخ

عجب
ممنون زیبا بود وتاثیرگذار


jester
ارسال پاسخ

مرسی قشنگ بود

sahel2
ارسال پاسخ

غمش در نهانخانه دل نشیند
به نازی كه لیلی به محمل نشیند

به دنبال محمل چنان زار گریم
كه از گریه ام ناقه در گل نشیند

خلد گر به پا خاری، آسان برآرم
چه سازم به خاری كه در دل نشیند؟

پی ناقه اش رفتم آهسته، ترسم
غباری به دامان محمل نشیند

مرنجان دلم را كه این مرغ وحشی
ز بامی كه برخاست، مشكل نشیند

عجب نیست خندد اگر گل به سروی
كه در این چمن پای در گل نشیند

بنازم به بزم محبت كه آن جا
گدایی به شاهی مقابل نشیند

طبیب، از طلب در دو گیتی میاسا
كسی چون میان دو منزل، نشیند؟

طبیب اصفهانی

sahel2
ارسال پاسخ

با ارزشترین چیز در زندگی ...
این نیست که چه چیزهایی داریم ،
بلکه این است که چه کسانی داریم ...

درود وسپاس بسیاریبا وعالی...............

seashell
ارسال پاسخ

آهنگش فوق العاده بود دوسش داشتم
عااااالی بود دوست عزیز

separgham
ارسال پاسخ

خیلی قشنگ بود

reyhaneh
ارسال پاسخ

بله اگه با دل کسی بازی کنی خوشبخت نخواهی بود

عالی ممنون

melisa456
ارسال پاسخ

الهـــــــــــــــــــــی خیلی قشــــــــــنگ بودــــ

Maryam1360
ارسال پاسخ

بسیار زیبا

تشکر

دست گلت دردنکنه

yalda263
ارسال پاسخ

زندگی باید کرد !
گاه با یک گل سرخ ،
گاه با یک دل تنگ ،
گاه باید رویید
در پس این باران ،
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان ..

مرسی زیبا بود .

Maryam1360
ارسال پاسخ

بسیار زیبا

تشکر

دست گلت دردنکنه

dada1animal
ارسال پاسخ

ولی داداش زنها کم اینطوری گیر میان
اونم داستانه! زن جماعت نافش رو با نامردی بریدن

peyman6969
ارسال پاسخ

مرسي حميد جان

dada1animal
ارسال پاسخ

ایول داری داداش بی نظیر بودش

mbehesta
ارسال پاسخ

زیبا و غم انگیز بود
ممنون ازت

siamak
ارسال پاسخ

هم عکس. هم متن..هم آهنگ هم خودت=بیست

marya1370
ارسال پاسخ

زیباست

alireza1487
ارسال پاسخ

ممنون

بسیار داستانک زیبا و دلنشینی بود

بسیار پر احساس تونست حس لطیف عشق و دوست داشتن رو منتقل کنه

maryam1352
ارسال پاسخ

خیلی قشنگ بود مرسی

anisa19
ارسال پاسخ

هرچیییییییییی بگم کم گفتم خیلی قشنگ بود ممنونم
واقعا قشنگ بود دستت دردنکنه داداشی