بلاگ كاربران


  • تویی که.......

  • تویی که الان دلت واسه یه بی معرفت تنگه . . .تویی که میخوای بهش زنگ بزنی ولی غرورت نمیذاره...تویی که بغضتو قورت میدی که یه وقت گریه نکنی ...تویی که هر آهنگی گوش میدی یاد یه نفر میفتی...تویی که تا میای یه کاری کنی میگی : بیخیال...تویی که واس خودت آواز میخونی.... تویی که این روزا توی دنیای مجازی غرق شدی...تویی که حتی توی دنیای مجازی هم خودتو گم کردی...تویی که نمیدونی چه ریختی خودتو خالی کن...به سلامت…
  • چقدر تلخ است!

  • چقدر تلخ است!همه فکر کنند سرت شلوغ است و تنها خودت بدانی ک چقدر تنهایی...
  • به جرم چیدن یک شاخه ی گل....

  • او را گرفتند به جرم چیدن یک شاخه گل زیرا دستانش بوی گل می داد، وهیچ وقت فکر نکردند شاید گلی کاشته باشد
  • وقتی قلب عریان کسی رو ندیدی....

  • وقتی قلب عریان کسی رو ندیدی،بدن عریان خود را نشان مده.چشمانت را برای کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد گریان مکن.قلبت را خالی نگه دار و اگر روزی خواستی کسی را در قلبت جای دهی سعی کن یک نفر باشد و به او بگو که تو را بیشتر از خودم و کمتر از خداوند دوست دارم؛چون به خداوند اعتقاد دارم و به تو نیاز…
  • حواست ب دلت باشد.....!

  • ﺣــــﻮﺍﺳﺖ ﺑـﮧ ﺩﻟﺘــ ﺑﺎﺷﺪ . . .ﺁﻥ ﺭﺍ ﻫـ ــﺮﺟﺎﯾـﮯ ﻧﮕــﺬﺍﺭ!ﺍﯾــﻦ ﺭﻭﺯﻫــﺎ ﺩﻝ ﺭﺍ ﻣﯿــﺪﺯﺩﻧﺪ . . .ﺑــﻌﺪ ڪﮧ ﺑﮧ ﺩﺭﺩﺷـــﺎﻥ ﻧـﺨــﻮﺭﺩ ﺟـﺎﯼ ﺻـــﻨﺪﻭﻕ ﭘـﺴﺘـــﺁﻧــ ــﺮﺍ ﺩﺭ ﺳﻄﻞ ﺁﺷـــﻐﺎﻝ ﻣﮯ ﺍَﻧﺪﺍﺯﻧﺪ !ﻭ ﺗــﻮ ﺧﻮﺑــ ﻣـﯿﺪﺍﻧﮯﺩﻟﮯ ﮐﻪ ﺍَﻟﻤﺜﻨﮯ ﺷﺪ! ﺩﯾــﮕﺮ ﺩِﻟــــ ﻧﻤـﯿﺸﻮﺩ....…
  • از عشق های این...

  • از عشق های این روزا…داستانی به بلندای شنگول و منگول هم نمیتوان نوشت… چه برسد به شیرین و فرهاد...
  • وقتی ...

  • وقتی خدا از پشت، دستهایش را روی چشمانم گذاشت؛از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم
  • به تازگی ....

  • دانشمندان تازگی به این نتیجه رسیدند که :خورشید بی جهت روزها روشنه! دراصل باید شبها روشن باشه که هوا تاریکه!
  • معرفت و مهربونی

  • دختر کوچک به مهمان گفت:میخوای عروسکهامو ببینی؟مهمان با مهربانی جواب داد:بله.دخترک دوید و همه ی عروسکهاشو آورد،بعضی از اونا خیلی بانمک بودندربین اونایک عروسک باربی هم بود.مهمان از دخترک پرسید:کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟... و پیش خودش فکر کرد:حتما” باربی.اما خیلی تعجب کرد وقتی که دیددخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست همنداشت اشاره کرد و گفت:اینو بیشتر از همه دوست دارم.مهمان با کنجک…