دیوار کاربران


omidam38
omidam38
۱۳۹۳/۰۶/۱۲

دویست و پنجاه سال پیش از میلاد؛ در چین باستان؛ شاهزاده ای تصمیم به ازدواجگرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند، تا دختری سزاوار را انتخاب کند.

وقتی خدمتکار پیر قصر، ماجرا را شنید غمگین شد چون دختر او هم مخفیانه عاشق شاهزاده بود. دختر گفت او هم به آن مهمانیخواهد رفت.

مادر گفت: تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می دانم که شاهزاده هرگز مرا انتخاب نمی کند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.

روز موعود فرا رسید و همه آمدند. شاهزاده رو به دختران گفت: به هر یک از شما دانه ای می دهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گلرا برای من بیاورد، ملکه آینده چین می شود.

همه دختراندانه ها را گرفتند و بردند. دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت. سه ماه گذشتو هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، گلی نرویید.

روز ملاقات فرا رسید، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدانهای خود داشتند.

لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدانها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود!

همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است.

شاهزاده توضیح داد: این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند: گل صداقت... همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود...

Cuteboy
Cuteboy
۱۳۹۳/۰۶/۱۲


AZAD
AZAD
۱۳۹۳/۰۶/۱۲

تصویر مرا قاب کن
تا میان چهار چوب بمانم
تا همیشه ..
و بیاموزم که مرز برای گذر نیست
برای نرفتن است ..

0Arta
0Arta
۱۳۹۳/۰۶/۱۲

ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺯ ﻳﮑﻲ ﻣﻴﭙﺮﺳﻲ ﺷﻤﺎ ﮐﺠﺎﻳﻲ ﻫﺴﺘﻴﺪ؟
.
.
.
.
. ﻣﻴﮕﻪ: ﻣﺎ ﺍﺻﺎﻟﺘﻦ ﻓﯿﺴﺒﻮﮐﯽ ﻫﺴﺘﻴﻢ
ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻮ ﻻﻳﻦ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻡ
((-: ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﻢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻭﺍﯾﺒﺮ

+5

Mina3301
Mina3301
۱۳۹۳/۰۶/۰۶

+5


mehdi2191
mehdi2191
۱۳۹۳/۰۶/۰۵

از تــــ♥ـــو دلگیر نیستمـــــ !!! از دلــــ♥ـــم دلگیرمـــــ که نبودنت را صبورانه تحمل میکنــــد...........
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

kamran_123456789
kamran_123456789
۱۳۹۳/۰۵/۳۰

←perfect→

AZAD
AZAD
۱۳۹۳/۰۵/۳۰

عشق آدم را به جاهای ناشناخته می برد

مثلا

به ایستگاه های متروک

به خلوت زنگ زده ی واگن ها

به شهری که فقط آن را در خواب دیده ...

وقتی عاشق شدی

ادامه ی این شعر را تو خواهی نوشت ...

" رسول یونان "

shahryar_2012
shahryar_2012
۱۳۹۳/۰۵/۲۰

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭘﺎﻧﺘﻮﻣﯿﻢ ﺍﺳﺖ ، ﺣﺮﻑ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﯼ ﺑﺎﺧﺘﯽ !


+5

omid1392
omid1392
۱۳۹۳/۰۵/۲۰

جرم جهنمیان **همخونه** و مشروب بود,
و پاداش بهشتیان **همخونه** و مشروب
آیندگان ما به سادگی ما میخندند...
ﺗﻮ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟
ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﻢ !
ﻓﺮﻕ ﺣﻮﺭﯼ ﺑﺎ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﭼﻴﺴﺖ ؟
ﻳﮑﯽ ﺩﺭ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺑﻨﺪﻩ ﯼ ﺧﺪﺍ ...
ﺧﺪﺍﻳﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﻴﺮﻭﺍﻧﺶ ﺣﻮﺭﯼ ﺭﺷﻮﻩ ﻣﻴﺪﻫﺪ ﻭ ﺑﻬﺸﺘﯽ ﮐﻪ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ !
ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺑﯿﮕﻨﺎﻫﻨﺪ؟
ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻧﺎﭼﺎﺭﯼ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺷﮑﻤﺶ ﺭﺍ ﺳﯿﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ ؛،؛
ﯾﺎ ﺣﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻟﺬﺕ ﺗﻨﺶ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺍﺳﺖ؟
ﺗﻮ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ؟
ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ !