بلاگ كاربران
چَند سال پیـش همچیـن شَبی برای همیشه از دَستِش دادم...
تا اینکه چند وقت پیش بعد مُدت ها به طور اتفاقی دیدمش...!
فکر نمیکردم دیگه هیچ وقت ببینمش....!
تا نگاهش کردم،سریـعاً شناختمش و همین طور هم اون منو شناخت...
جا خورد خواست بره بیرون از مغازه اَم،اَمّا دخترکوچولوش همش داشت گریه میکرد...
سلام کرد،سلام کردم،دُختر خوشگلی داشت....
گفت چقدر میشه،گفتم قابل نداره،میشه اینقدر...
هَنوزَم چِشاش دُنبال مَن بود...!
نمیدونَم چِرا این سوال رو ازش جلو دخترکوچولوش پرسیدم،زندگیت خوبه؟خوش بختی؟
جالبتر این بود که اون چرا جوابمو داد،که اِی،آره،توچی؟بچه نداری؟
خوش حال شدم از اینکه از زندگیش خوبه...
منم گُفتم میبینی که مغازه زدم،مشغول کارَم،مَن هه زَن ندارم که بخوام بچه داشته باشم...!
پرسیدَم اِسمت چیه کوچولو:خجالتی بود،تو بغل مامانش مثلاً خودشو قائم کرد...
گُفت چِرا:گُفتَم چِراشو خودت میدنی...
گُفتَم اِسمش چیه:گُفت همون اِسمی که تو دوس داشتی...
جالب بود برام،آخه تقصیر اونم نبود اون موقع من هیچـی نداشتم،هیچــی...
وَقتی رفته بودَم خواستگـاریش به قول معروف من بودَم و یه دست لباس...
باباش بنده خدا حَق داشت،زندگی یک سومش فقط عشقِ...
البته الان این طوری فکر میکنم،اون موقع تموم وجودمُو کینه گرفته بود...
داشتم پیش خودَم فکر میکردم،که گفت خوشحال شدم دیدمت، کار دارم،خداحافظ...
گُفتم مراقب زندگیت باش،امیدوارم خوشبخت باشی...
بعد از اون روز منَم تصمیم گرفتم ازدواج کنم...
اِمشب هم شَب عَروسی مَنِ...
▌║█║▌█▌║█║▌█▌║█║▌█
Copyright©2014KinG Omid
☑اول از همه باید سعی کنیم شکست نخوریم،حالا شکست هم که خوردیم میشه دوباره شروع کرد،همیشه تلنگر لازم نیست باید به خودباوری برسیم برای هرکاری،شکست عِشقی میشه گفت راحت ترین شکست برای یک انسانِ.عکس:بشین یه گُوشِه فقط فکر کُن...
☑نَم دادِه کَلَمِه مَن....
☑آسمان روی دَریا،دریآ توی آسمان...
☑دیوارهایی از جِنس آتَش دورَم چیدَم...
☑خنده هایی تَلَخ و با مَعنــی...
☑نَیا به دیدار مَن...
☑اَحمَق تر از اونی بودی که فِکر میکردَم...
☑زَخم هایی که خُوب نمیشَن هیچ وَقت...
☑نَمَکِی که خوردی شیــشِه بود...
☑حُوصِله اَت رو نَدارَم،دَست از سَرَم بَردار...
☑چِقدَر هم که این دروغ رو بهَم بافتَن...
☑کَج بودِه پـآهات،که یه قدَم راست نَرَفتی....
☑غَذایَم نُون خُشکیست،همراه با خوش بَخــتی...
☑خوابِ راَحــتَی نَداری
☑وَرَق میزنَم،تاریـــخ را...
☑صِدای گِریــه هایَت دَر تَخت...
☑بـــوق،جیـــغ،مُشت،فوش،زِندان...
☑بیچــاره اُلاغ که کار میکَرد تا زنده بِمانَدبا غَذا...
☑پُول نَفت سَرمیــزا که نیســت،کُجا رَفتِه...
☑پـآ روی سیــم بَرق گُذاشتی،شُدی خُشک...
☑دُکـــتر شُدی که نِجات بِدی،نَه بُکُشی...
☑حِس کُن مَعنــی این جَنگ رو...
☑فَرامُوش شُده اَم،فرامُوشی کـآر اِنسان اَست...
☑بیــرون راندِه شُدِه اَم از زندگــی...
☑این همِه اشتباه،وَقت زیادی واسه جُبران میخواد...
☑کُود شیمیــایی از گـآو و گُوسفند بود...!
☑پُوس خَند میزنَم به این اتفاقات اَخیــر...
☑لَعَنت به این همِه واژه توی سَرَم...
☑لامپ و اَنگُشتَر،خِجالَت داره همیـن...!
عالی بود
مرسی.
سلام دوست عزیز...قربون شما..لطف دارید...
سلام حاجی....چشی
پُوس خَند میزنَم به این اتفاقات اَخیــر...
عالی بود
مرسی.
مرسی.خیلی زیبا
تا آخرش بخونین:)
لطف داری دوست عزیز..زنده باشی
دیدم او را آه بعد از بیست سال
گفتم این خود اوست؟ یا نه دیگریست
چیزکی از او در او بود و نبود
گفتم این زن اوست؟ یعنی آن پری ست؟
هر دو تن دزدیده و حیران نگاه
سوی هم کردیم و حیران تر شدیم
هر دو شاید با گذشت روزگار
در کف باد خزان پرپر شدیم
از فروشنده کتابی را خرید
بعد از آن آهنگ رفتن ساز کرد
خواست تا بیرون رود بی اعتنا
دست من در را برایش باز کرد
عمر من بود او که از پیشم گذشت
رفت و در انبوه مردم گم شد او
باز هم مضمون شعری تازه گشت
باز هم افسانه مردم شد او؟...
..........
و البته یاد دوستی قدیمی که این شعر رو دوست داشت....
سلام...بسیار زیبا..سلامت باشی
{trol26}
سلام عزیز...قربونت...سخت نگیر.!
سلام حاجی...چشی
ای ترس تنهایی من، اینجا چراغی روشنه
اینجا یکی از حس شب احساس وحشت می کنه
هر روز از فکر سقوط با کوه صحبت می کنه...
سلام دوست عزیز..سلامت باشید...
عزیزمی..بخندحاجی...
لامپ و اَنگُشتَر،خِجالَت داره همیـن...!
تا آخرش بخونین
یاد این شعر مصدق افتادم:
دیدم او را آه بعد از بیست سال
گفتم این خود اوست؟ یا نه دیگریست
چیزکی از او در او بود و نبود
گفتم این زن اوست؟ یعنی آن پری ست؟
هر دو تن دزدیده و حیران نگاه
سوی هم کردیم و حیران تر شدیم
هر دو شاید با گذشت روزگار
در کف باد خزان پرپر شدیم
از فروشنده کتابی را خرید
بعد از آن آهنگ رفتن ساز کرد
خواست تا بیرون رود بی اعتنا
دست من در را برایش باز کرد
عمر من بود او که از پیشم گذشت
رفت و در انبوه مردم گم شد او
باز هم مضمون شعری تازه گشت
باز هم افسانه مردم شد او؟...
..........
و البته یاد دوستی قدیمی که این شعر رو دوست داشت....
{trol26}
شست
انگشت شصت به بالا
جآلبــ بود امیــد جون
هرجا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه
ای ترس تنهایی من، اینجا چراغی روشنه
اینجا یکی از حس شب احساس وحشت می کنه
هر روز از فکر سقوط با کوه صحبت می کنه...
{67}
سلام دوست عزیز..قربونت عزیز
به ســــــــــلامتی
مبارکــــــــا
زیبا بود مشتی
سلام حاجی...چی مبارکه!!!!!عزیزی!
مرسی . همه چی بیست
مبارک باشه امید خان
به ســــــــــلامتی
مبارکــــــــا
زیبا بود مشتی
سلام عزیز...:لبخند!
ممنون {h}
سلام دوست عزیز...ممنون ازحضورت!
!arusitam mObarak
:|
☑فَرامُوش شُده اَم،فرامُوشی کـآر اِنسان اَست...
سلام،اگر نُوبت ماهَم شُد شما سلامت باشی...!قربون شما
سلام دوست عزیز..ممنون از حضورت بانوی عزیز...چشی
بلاگ زیبا @};-
سلام حاجی...قربونت عزیز
گُفتم مراقب زندگیت باش،امیدوارم خوشبخت باشی...
سلام امید جان
پرفکت
{g}
خودمونیم واقعا خجالت داره کی میخوایم آدم بشیم البته بلانسبت شما ها خودمو میگم ...:(
سلام بانو...بلی باید یاد بگیریم هنوز...زنده باشی عزیز
سلام داداش..
قضیه چیه :-?
ازدواج کردی؟
بلاگ عالی... ممنون
سلام حاجی...!جُک قَشنگی بود...عزیزی...زنده باشی
سلام دوست عزیز..قربون شما
قشنگ بود
ممنون
merC
!arusitam mObarak
☑فَرامُوش شُده اَم،فرامُوشی کـآر اِنسان اَست...
بسیار خوب ؛ تشکّر
خسته نباشی داداش
بلاگ زیبا
داشتم پیش خودَم فکر میکردم،که گفت خوشحال شدم دیدمت، کار دارم،خداحافظ...
گُفتم مراقب زندگیت باش،امیدوارم خوشبخت باشی...
سلام امید جان
پرفکت
خودمونیم واقعا خجالت داره کی میخوایم آدم بشیم البته بلانسبت شما ها خودمو میگم ...
☑زَخم هایی که خُوب نمیشَن هیچ وَقت...
سلام داداش..
قضیه چیه
ازدواج کردی؟
بلاگ عالی... ممنون
صفحات
1 2