دیوار کاربران


reyhaneh
reyhaneh
۱۳۹۴/۰۱/۰۶

ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺁﻥبی غیرت دینداری هست؛ ﮐﻪ ﺻﯿﻐﻪ ﻣﺤﺮﻣﯿﺖ
ﯾﮏ ﺳﺎﻋﺘﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﻬﻮﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺭﺿﺎ ﮐﻨﺪ ... ﻭ
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺯﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺳﺘﻢ ﺧﻄﺒﻪ ﺍﺵ ﻧﻤﯿﺮﻭﺩ ﻓﺎﺣﺸﻪ
ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪ !... ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺯﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﺪ ... ﺍﮔﺮ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ
ﺗﻦ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺍﺳﺖ، ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﺮﺩﯼ
ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﯾﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻻﺯﻣﻪ ﯼ ﺳﯿﺮ ﺷﺪﻥ
ﺷﮑﻢ ﺍﻭﺳﺖ ﻣﯿﺨﺮﺩ !... ﻭ ﺣﺲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺒﺎﻝ
ﺗﺒﺎﻫﯽ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺟﺸﻦ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ!!! ﻓﺎﺣﺸﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥ ﮐﺲ ﮐﻪ
ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ، ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻭ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ
ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﻟﺬﺕ ﺣﺮﺍﺝ ﻣﯿﮑﻨﺪ ....
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﻢ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﺁﻫﻦ ﭘﺮﺳﺖ
ﺑﺪﺍﻥ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺷﻤﺎﺭ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﭘﺮﺳﺖ ...

omid1112
omid1112
۱۳۹۴/۰۱/۰۵

تمام راه را برای آغوشت دویده ام....

آنوقت تو مرا اینگونه

دست به سینه ایستاده ای....!!؟

omid1112
omid1112
۱۳۹۴/۰۱/۰۵

آهسته بیا ،
باز هم که فراموش کرده ای کجا آمده ای
اینجا قلب من است
آهسته ،
این قلب، شکسته…
نگاهی کن ببین درهای قلبم بسته
شاید باز هم بی وفایی مثل تو پشت دیوار قلبم نشسته !
آمده ای که بگویی پشیمانی؟
اما هنوز چند روزی بیش نیست که از آن روز گذشته
آتش دلم همچنان در حال سوختن است ،
بگذار خاکستر شود ، بعد بیا و دوباره دلم را بسوزان
بگذار گونه های پر از اشکم خشک شود ،
بعد بیا و دوباره اشکم را در بیار
آهسته ، قلبم بدجور شکسته
دوباره آمده ای که چه بگویی به این دل خسته
آمده ای دوباره بشکنی قلبم را ،
یا باز هم به بازی بگیری این دل تنهایم را …
بی خیال ، با تنهایی بیشتر رفیقم تا با تو
ای نارفیق هیچ خاطره ی خوشی ندارم از تو
بگذار در حال خودم باشم ،
نه مهربانی تو را میخواهم ، و نه دلسوزی های تو را
نمیبخشم آن قلب بی وفای تو را
بگذار در حال خودم باشم ،
به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم ،
پس بگذار با تنهایی تنها باشم
در خلوت خویش با غمها باشم ،
نمیخواهم دوباره بازیچه دست این و آن باشم
آهسته ، غم سنگینی در دلم نشسته …

omid1112
omid1112
۱۳۹۴/۰۱/۰۵

میبینی عزیزم که چقدر دنیا بی وفاست؟
میخواهند ما را از هم جدا کنند !
میخواهند کاری کنند که ما در حسرت هم بنشینیم.
خورشید دیگر برای ما نمی تابد ، حتی او نیز دلسوز ما نیست.
گلی چیدم و خواستم آن را به تو بدهم ، طوفان آمد و آن گل را پر پر کرد.
سرنوشت با ما نامهربان است ، جرم من تنها عاشقیست روزگار با ما ناسازگار است.
در این دنیا باشم یا در آن دنیا ، برای تو میمیرم.
آخر قصه شیرین است آنگاه که با دلی عاشق از این دنیا میروم .
زمین و زمان با ما نمیسازند ، لحظه ها تند تند میگذرد ، انتظار معنایی ندارد، نمیدانند در دل ما چه میگذرد .
صدای ما را کسی نمیشنود ، درد دل ما را کسی نمیفهمد ، راز قلب ما را کسی نمیداند، انگار باید رفت از اینجا ، باید سوخت در این راه ، برای من زیباست این لحظه ها زیرا عاشقم ، عاشق تو که لایق منی عزیزم.
مرگم نزدیک است ، آنگاه که حکم حبس ابد در آن دنیا برای قلبم از سوی سرنوشت صادر میشود . میخواهند به جرم اینکه عاشقت هستم قلبم را به طناب دار بیاویزند، آه چه شیرین است از عشق تو مردن.
چه شیرین است آنگاه که تو در قلبمی و من میمیرم ، احساس میکنم همراه با تو به آن دنیا میروم .
میبینی عزیزم که چقدر سرنوشت بی وفاست؟
گناه من این است که دیوانه تو هستم ، مرا از این دنیا جدا کردند چون دیوانه ام!
ای روزگار بگذار وصیتی بنویسم برای معشوقم ، تنها یک کلام ، یک لحظه !
وصییت من به او این بود که از تمام دار دنیا قلبی دارم که تنها تو درون آن هستی پس دیگر چیزی ندارم به تو بدهم جز کلامی که درون قلبم برای همیشه میماند و آن کلام این است : خیلی دوستت دارم

omid1112
omid1112
۱۳۹۴/۰۱/۰۵

فکر میکردم بی وفایی ، هوای دلم را نداری
فکر میکردم رفتنت بوی خیانت میداد ، دلت ارزشی به دلم نمیداد
فکر میکردم تو هم مثل همه هستی ، آمده ای که بشکنی دلم را و بروی
در جستجوی تو آمدم به اینجا و آنجا ، هر چه گشتم ندیدم تو را ای عشق بی وفا
تا دیدم جای قدمهایت را ، پا گذاشتم روی همه آنها تا رسیدم به دریا…
و امواج دریا تو را به کجاها برده اند ، چشمهایم تازه به اشتباهم پی برده اند….
و من مانده ام و غروبی تلخ و عطر بودنت ،نه! من که باور ندارم نبودنت
جای قدمهایت هنوز کنار ساحل است ، وای که دلم چقدر بیچاره است…
و می آیم به دنبالت هر جا که باشی ، غرق میشوم تا تو نیز درون دریا تنها نباشی
غرق شدم و رفتم به سوی روشنی ها ، این من و این تو و امواج خشمگین دریا

omid1112
omid1112
۱۳۹۴/۰۱/۰۵

از اعماق وجود فریاد می کشم نه برای شنیدن
تنها برای مبارزه، مبارزه با سکوت
فریاد میکشم از اعماق قلبم بر ساحل دریای نیلگون چشمانت
در ساحل بارانی چشمانت تنها رنگ غم را میبینم
آرام شکست می خورم
و سکوت دنیایم را در بر میگیرد
فریاد، سکوت، غم و چشمانت به کناره میروند و تنها من میمانم
چگونه فریاد کشم وقتی در بند سکوت اسیرم ؟
کاش در زندان قلبت زندانی بودم و اسارت در بند سکوت را نمیدیدم
اسارتم در بندیست که قطورتر و محکم تر از تمامی بندهای دنیاست
سلولم کوچکتر از دلتنگترین قلبهای عاشق دنیاست
دیوارهایش به بلندای امواج ترانه عشاق و میله هایش به قطوری پیوند دو عاشق
خسته ام، خسته تر از همه مسافران دره دلتنگی
به کناری میروم، آرام و تنها مینشینم و فقط به امید فریاد یک نفر هستم، که مرا از بند این اسارت برهاند
فریاد از آن من نیست اما برای من و فقط من طنین انداز میشود
میدانم فاصله سکوت من تا فریاد تو خیلی زیاد شده است
اما منتظر می مانم، چون می دانم عاقبت فریاد تو در سکوت من طنین انداز خواهد شد
به امید رهایی یک اسیر از بند اسارت سکوت …

omid1112
omid1112
۱۳۹۴/۰۱/۰۵

به خاطر تو بود ترک آن اتاق سوت و کور
به خاطر تو بود که رفتند غم و غصه هایی که در دلم بود
زندگی من ، سرد و بی روح بود ، دستانم مثل یخ ،مثل یخ شده بود، به خاطر تو بود که شب نشین شدم ، هر شب خیره به آسمان پر ستاره شدم!
عادت کرده ام به شنیدن صدایت ، خاطره ی روز اول دیدار هنوز نرفته از یادم ، با یاد تو ، با لحظه ای اندیشیدن به چشمان ناز تو ، حال من در هوای آمدنت درگیر شد
به خاطر تو بود از یاد بردن آن گذشته های دلگیر ، به خاطر تو قدم گذاشتم در یک راه نفسگیر ، دل به دریا زدم و بی خیال زندگی ، آمدم و رسیدم به تو ، با تو یکی شدم ، با تو ،با این دنیای عاشقی همنشین شدم .
همنشینی با تو آرزوهای مرا رویایی کرد ،
شبهای مرا مهتابی کرد ،
به خاطر تو بود که شبهایم نیز با خورشید آشتی کرد…
به یاد تو ، همیشه و همه جا
هنوز جز تو چیزی را نخواسته ام از خدا
به خاطر تو بود که بی خبر شدم از دنیا
چون تو دنیای من شدی ، از لحظه ای که آمدی تو فکر و ذکر من شدی
من که جز تو به هیچ چیز فکر نمیکنم ،
به خاطر تو بود که با مجنونی مثل من روبرو شدی
به خاطر تو بود که خاطر تو را در قلبم حک کردم ،
وقتی که آمدی همه کس را به خاطر تو ترک کردم!

omid1112
omid1112
۱۳۹۴/۰۱/۰۵

omid1112 :
+5

مرسی

_MiM_
_MiM_
۱۳۹۴/۰۱/۰۵

+5

↩ᄊªフ¡Ð☯
↩ᄊªフ¡Ð☯
۱۳۹۴/۰۱/۰۵

✔ ڪُـــلبه احـسـآس

http://www.hamkhone.ir/member/6095/blog/view/194011--/