دیوار کاربران


Toska
Toska
۱۳۹۳/۰۲/۱۷

دلـتـنـگـي هــاگـاه از جـنـسِ اشـک انـد و گـاه از جـنـسِ بـغـض

گـاه سـکـوت مـي شـونـد و خـامـوش مـي مـانـنـد

گـاه هـ ـ ـق هـ ـ ـق مـي شـونـد و مـي بـارنـد

دلـتـنـگـيِ مـن بـرايِ تـو امـّـا

جـنـسِ غـريـبــي دارد

************************

ياد دارم در غروبي سرد سرد مي گذشت از كوچه ي ما دوره گرد

داد ميزد: كهنه قالي ميخرم، دست دوم ،جنس عالي ميخرم

گر نداري كوزه خالي ميخرم

اشك در چشمان بابا حلقه بست.. ناگهان آهي كشيد

بغضش شكست: اول ماه است و نان در سفره نيست

اي خدا شكرت ولي اين زندگيست؟

بوي نان تازه هوشش برده بود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بي روسري بيرون دويد گفت: آقا سفره خالي مي خريد؟

********************************************

تو را خواب ببينم کافيست


دل خوشم با غزلي تازه همينم کافي ست

تو مرا باز رساندي به يقينم کافي ست

قانعم،بيشتر از اين چه بخواهم از تو

گاه گاهي که کنارت بنشينم کافي ست

گله اي نيست من و فاصله ها همزاديم

گاهي از دور تو را خوب ببينم کافي ست

آسماني! تو در آن گستره خورشيدي کن

من همين قدر که گرم است زمينم کافي ست

من همين قدر که با حال و هوايت گهگاه

برگي از باغچه ي شعر بچينم کافي ست

فکر کردن به تو يعني غزلي شور انگيز

که همين شوق مرا، خوب ترينم! کافي ست

*********************************

+++++5+++++


Fereshteh
Fereshteh
۱۳۹۳/۰۲/۱۷

ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﻪ ﻋﮑﺴﯽ ﺭﻭ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﯿﻢ ﻧﺸﻮﻥ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺪﻡ

ﻫﯽ ﻧﺰﻧﻪ ﭼﭗ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﻘﯿﻪ ﻋﮑﺴﺎ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺑﺒﯿﻨﻪ

ﺁﻟﺒﻮﻡ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺑﺎﺑﺎﺗﻮ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﺩﺳﺘﺖ ﮐﻪ !!

+5


FARHAD
FARHAD
۱۳۹۳/۰۲/۱۷

باور کن گلایه از تو نیست تو خوب تر از آنی که گلایه از تو باشد، گلایه از

خودم و ویرانه های قلب خودم است

که ذره ذره فرو میریزند و اینک احساس میکنم جز ویرانه ای از من باقی

نیست.

Fereshteh
Fereshteh
۱۳۹۳/۰۲/۱۷

خیالت مثل چرت صبحگاهی ست!
مدام با خودم می گویم:
فقط پنج دقیقه ی دیگر !

marya1370
marya1370
۱۳۹۳/۰۲/۱۷

+5

marya1370
marya1370
۱۳۹۳/۰۲/۱۷

یه وقتایی...
یه حرفایی...
اونقد آتیشت میزنه
که دوست داری فریاد بزنی...
ولی نمیتونی!
دوست داری اشک بریزی،
ولی نمیتونی!
دوست داری بمیری ....
ای خـــــــــــــدا
حتی دیگه نفس کشیدنم برام سخت شده

MaRyA1371

marya1370
marya1370
۱۳۹۳/۰۲/۱۷

یه وقتایی...
یه حرفایی...
اونقد آتیشت میزنه
که دوست داری فریاد بزنی...
ولی نمیتونی!
دوست داری اشک بریزی،
ولی نمیتونی!
دوست داری بمیری ....
ای خـــــــــــــدا
حتی دیگه نفس کشیدنم برام سخت شده

MaRyA1371

kayvan67
kayvan67
۱۳۹۳/۰۲/۱۷

فکر تنهایی نباش ، تنهایی خودش تنهاست ! تنها به فکر کسی باش ! که بی تو تنهاست

kayvan67
kayvan67
۱۳۹۳/۰۲/۱۷

من از الان استرس گرفتم اگه برم بهشت همه غریبن …

لامصبا یه ذره ثواب کنید…

Toska
Toska
۱۳۹۳/۰۲/۱۶

چه کسی حرف مرا می فهمد؟
چه کسی درد مرا می داند؟
در پس پرده ی اشک چشمم
چه کسی راز مرا می خواند؟
چه کسی واژه ی تنهایی را
در دل غم زده ام می بیند؟
با سر انگشت محبت چه کسی
قطره ی اشک مرا می چیند
سال ها غیر خداوند بزرگ
هیچ کس از غمم آگاه نبود
توشه ی زندگیم در همه عمر
جز غم و غصه ی جان کاه نبود
مرگ یک روز و یا یک شب سرد
چشم غمگین مرا می بندد
شاید آنجا پس از این رنج و عذاب
سردی گور به رویم خندد

*****************************************

رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هر کس مرا می بیند
از دور می گوید :
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!

اما
من مثل هر روزم
با آن نشانی های ساده
و با همان امضا ، همان نام
و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام

این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می کنم
از روز های پیش قدری بیشتر
این روز ها را دوست دارم

گاهی
- از تو چه پنهان -
با سنگها آواز می خوانم
و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم

این روز ها گاهی
از روز و ماه و سال ، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم
حتی اگر می شد بگویم
این روز ها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می پرستم

از جمله دیشب هم
دیگر تر از شب های بی رحمانه دیگر بود :
من کاملا تعطیل بودم
اول نشستم خوب
جوراب هایم را اتو کردم
تنها - حدود هفت فرسخ - در اتاقم راه رفتم
با کفش هایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامه ها را زیر و رو کردم
و سطر سطر نامه ها را
دنبال آن افسانه ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
تنها یکی از نامه هایم
بوی غریب . مبهمی می داد
انگار
از لا به لای کاغذ تا خورده ی نامه
بوی تمام یاس های آسمانی
احساس می شد
دیشب دوباره
بی تاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان بالا رفتم
در آسمان گشتم
و جیبهایم را
از پاره های ابر پر کردم
جای شما خالی !
یک لقمه از حجم سفید ابر های ترد
یک پاره از مهتاب خوردم

دیشب پس از۲۸ سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سالهای پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوست تر دارم

دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آور نیست

این روزها دیگر
تعداد مو های سفیدم را نمی دانم
گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک
یک روز کامل جشن می گیرم
گاهی
صد بار در یک روز می میرم
حتی
یک شاخه از محبوبه های شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است

گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می کند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می کند
اما
غیر از همین حسها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است

+++++5+++++