بلاگ كاربران


ماهیمون هی می خواست یه چیزی بهم بگه .

تا دهنشو وا می کرد آب می رفت تو دهنش نمی تونست بگه .

دست کردم تو آکواریوم درش آوردم . شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن .


دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو . اینقده بالا پایین پرید خسته شد وخوابیـــد .


دیدم بهترین موقع است تا خوابه دوباره بندازمش تو آب.


الان چند ساعته بیدار نشده یعنی فکرکنم بیدار شده دیده انداختمش


اون تو ، قهر کرده و خودشو زده به خواب...


این داستان رفتار بعضی از آدم هایی است که کنارمونند.

 

دوستشون داریم و دوستمون دارند، ولی ما رو نمی فهمند

و فقط تو دنیای خودشون دارند بهترین رفتار را با ما می کنن

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


yalda263
ارسال پاسخ

shahbaz86 :
دقیقا
ینی اینکه ما بجای اینکه اونارو درک کنیم خودمونو بیخودی ورق میزنیم تا دیده شیم

مرسی ابجی بلدا
بی نظیر بود

دقیقا

shahbaz86
ارسال پاسخ

دقیقا
ینی اینکه ما بجای اینکه اونارو درک کنیم خودمونو بیخودی ورق میزنیم تا دیده شیم

مرسی ابجی بلدا
بی نظیر بود

mohamad_j_p
ارسال پاسخ

مرسی جالب بود.
دوسش دارم.

artin021
ارسال پاسخ

مرسي خيلي قشنگه
لايك

TTTaHHHa
ارسال پاسخ

زممنون عاااالي بود

Sogaand
ارسال پاسخ

ممنون قشنگ بود

پریسا
ارسال پاسخ

مرسی یلدا جان عالی بود

Fardin1995
ارسال پاسخ

عالی

نه درد دستت.............20