بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    داستان کوتاه

  • تعداد نظرات : 7
  • ارسال شده در : ۱۳۹۹/۰۹/۱۳
  • نمايش ها : 398

 

داستان کوتاه

 

هیچوقت یادم نمیره...

ده - یازده سالم که بود تو بازی با بچه های فامیل پام گیر کرد به پای یکیشون و افتادم... ساق پای راستم خورد به لبه ی آجر و زخم شد... بدجور زخم شد... خیلی درد کشیدم...خیلی طول کشید تا کم کم جای اون زخم یکم بهتر شد و کمتر اذیتم کرد... اون روزا فقط یه دوست صمیمی داشتم... دوستی که مثل خانوادم بود... دوستی که بهش اعتماد داشتم... تو مدرسه فقط اون می دونست ساق پای راستم زخم شده...اون تنها کسی بود که جای زخمم رو بلد بود...

چند روز بعد از این اتفاق با دوستم بحثمون شد...یادم نمیاد سر چی...یادم نمیاد کی مقصر بود... فقط یادمه زنگ ورزش بود و داشتیم فوتبال بازی می کردیم...وسط فوتبال وقتی داشتم شوت می زدم با کف پا اومد ساق پای راستم رو زد...کاری به توپ نداشت... اومد که زخمم رو بزنه... زخمم دوباره تازه شد! دوباره درد و درد و درد... چند روز بعدش دوباره با هم رفیق شدیم...ولی دیگه هیچوقت نذاشتم بفهمه دردم چیه...زخمم کجاست... از این اتفاق سال ها می گذره ولی هروقت کسی رو می بینم که درد داره، زخم داره، بهش میگم 

هیچوقت هیچوقت هیچوقت نذار کسی بفهمه جای زخمت کجاست... نذار بفهمه چی نابودت میکنه شاید یه روز زخم شد رو زخمت ! زخمت رو...دردت رو واسه خودت نگه دار...

میگم مراقب اونایی که جای زخمت رو بلدن باش...اونا می تونن با یه حرف... با یه کنایه... با یه خاطره کاری کنن که دوباره زخمت سر باز کنه... دوباره تو می مونی و درد و درد و درد...

 

 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


moritez
ارسال پاسخ

جالب بود

ftp024
ارسال پاسخ

همینطوره

arsham00
ارسال پاسخ
خزان
ارسال پاسخ

بازی بود دیگه شاید اشتباهی زد
ولی از قدیم گفتن: باید از بهترین دوست ترسید زیرا هیچ کس روح تو را انقدر عریان ندیده است که جای دقیق زخم ها را بداند

SA00
ارسال پاسخ
Amir_ehsan
ارسال پاسخ

عالی