بلاگ كاربران


  • ارزش خوندن داره همه ی ما میمیریم. همه ی ما.

  • ارزش خوندن داره همه ی ما میمیریم. همه ی ما.   بدون استثنا، کمی دیرتر.  کمی زودتر. یک دفعه ناگهانی.   تمام می شویم... یک روز همین خانه ای که سقف دارد خانه عنکبوت ها و لانه ی خفاش ها می شود،  همین ماشینی که دوستش داریم زیر باران در یک گورستان ماشین زنگ می زند،  همین بچه هایی که نفس مان به نفس شان بند است، می روند پی زندگی یشان.  حتی نمی آیند آبی بریزند روی سنگ مزار مان.…
  • دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم.

  •   دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم.    مظلوم  دیر یا زود حقش را خواهد گرفت. دنیای ما هر لحظه ممکن است  تمام شود اما ما غافل هستیم.                سخن شیرین، گشاده رویی و بخشش سرمایه اصلی ما در زندگیست.    ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد.   کسی که جو را میکارد گندم ر…
  • انسانیت سن و سال و جنسیت نمی‌شناسد

  • ‌پدر رفتگری به دخترش گفت به کسی نگو پدرت رفتگر است چون تو را مسخره می‌کنند!   دختر عکسی از خودش و پدرش در فضای مجازی منتشر کرد و نوشت پدر من رفتگر است و او تمام غرور من است!   من پدرم را خیلی دوست دارم. او نباشد بهداشت نیست. او نباشد امکان زندگی شهری نیست. دست‌های او بهشتی هست. من بر خود می‌بالم که او یک اختلاسگر چفیه‌پوش نیست. مهر بر پیشانی ندارد که مال مردم را …
  • عشق و‌محبت به حرف نیست باید به آن عمل کرد....

  • پیرمردی با همسرش در فقر زیاد زندگی میکردند.   هنگام خواب ، همسر پیرمرد ازو خواست تا شانه برای او بخرد تا  موهایش را سرو سامانی بدهد. پیرمرد نگاهی حزن امیز به همسرش کرد و گفت که نمیتوانم بخرم حتی بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست تا بند جدیدی برایش بگیرم. پیرزن لبخندی زد و سکوت کرد.. پیرمرد فردای انروز بعد از تمام شدن کارش به بازار رفت و ساعت خود را فروخت و شانه  برای همسرش خرید .. …
  • زندگی رو آسون بگیر.هیچ معمایی نیست که بخواید حلش کنین.…

  • _اتفاقات ٤٠ تا٩٠ سالگي  در چهل سالگی افراد با تحصیلات کم و زیاد مثل همند  (حتی افراد با تحصیلات کمتر پول بیشتری در می آوردند.)    در 50 سالگی زشت و زیبا مثل همند  ( مهم نیست چقدر زیبا باشین. توی این سن چروکها و لکهای تیره رو نمیشه مخفی کرد.)    در 60 سالگی مقام بالا و پایین مثل همند   در 70 سالگی خونه ی بزرگ و کوچک مثل همند  (تحلیل مفاصل، سختی حرکت، فقط…
  • داستان کوتاه

  •   داستان کوتاه   هیچوقت یادم نمیره... ده - یازده سالم که بود تو بازی با بچه های فامیل پام گیر کرد به پای یکیشون و افتادم... ساق پای راستم خورد به لبه ی آجر و زخم شد... بدجور زخم شد... خیلی درد کشیدم...خیلی طول کشید تا کم کم جای اون زخم یکم بهتر شد و کمتر اذیتم کرد... اون روزا فقط یه دوست صمیمی داشتم... دوستی که مثل خانوادم بود... دوستی که بهش اعتماد داشتم... تو مدرسه فقط اون می دونست ساق…
  • به نقل از مقالات دهخدا

  •   «یعنی در همین شب‌های سخت زمستان که کم و بیش بخاری‌های چینی و آهنی شما در عمارات عالیه‌تان می‌سوزد، خرقه‌های خز، پتوهای کرک، لحاف‌های ترمه و بالش‌های پر، در سر و بر شما کار حمام می‌کند، گزهای اصفهان، پشمک‌های یزد، بیسکوئیت‌های اطریش و افشره‌های «بردو» و «مونیخ» با برف شمران میزهای اول‌شب شما را زینت داد…
  • معنی غصه رو نمی‌فهمید !

  • تا وقتی که بچه‌تونو حموم نکردیدمعنی لذت رو نمی‌فهمیدتا وقتی پدر یا مادرتونو حموم نکردیدمعنی غصه رو نمی‌فهمید !
  • گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند

  • گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند   کفشایش را گذاشت زیر سرش و خوابید. طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند. یکی از اون دو نفر گفت: طلاها را بزاریم پشت منبر اون یکی گفت: نه !  اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره گفتند: امتحانش میکنیم کفشایش را از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه مرد که حرفای اونا رو شنیده بود خودشو بخواب زد. اونها کفشایش را برداشتن  و م…