توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
فاطمه عشقم تولدت مبارک
- تقدیم به عشق ابدی من"فاطمه عزیزم.... چقد دلم برات تنگ شد فدات شم... آخ الهی بمیرم برات.... باورم نمیشه که باید فراموشت کنم...نه عشق من من ندارمت"تو مال کس دیگه ای شدی ولی بدون من "من فراموشت نمیکنم...بهت قول میدم فدات شم..... تا اخرین نفسم میگم:فاطمه عشق من دوست دارم بهت قول میدم گل نازم ..... عزیزم 19 تولدته..نمیدونم چیجوری طاقت بیارم.... انگار غصه شده برام..نمیتونم نفس بکشم...اخه تو نفسم بودی …
زن
- از هنگامی كه خداوند مشغول خلق كردن زن بود شش روز می گذشت . فرشته ای ظاهر شد و عرض كرد: " چرا این همه وقت صرف این یكی می فرمایید ؟ " خداوند پاسخ داد دستور كار او را دیده ای؟ باید كاملا قابل شستشو باشد اما پلاستیكی نباشد.باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.بایدبتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار كند.باید دامنی داشته باشد که همزمان دو ب…
عشق و ارامش
- استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى كه خشمگین هستند صدایشان را بلند میكنند و سر هم داد میكشند؟ شاگردان فكرى كردند و یكى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم. استاد پرسید: این كه آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى كه طرف مقابل كنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوا…
دیگه گریه نمیکنم..
- مدت هاست دلم احساس سنگینی می کند... مدت هاست یاد گرفته ام گریه نکنم ... مدت هاست دلم نتوانسته خودش رو سبک کنه ... مدت هاست دیگر در عمق قلبم کسی لانه ندارد ... مدت هاست تمام باورم این است که هرچه بود تمام شد، چه خوب چه بد نسیمی بود که وزید و رفت ... مدت هاست دل تنگ بارانم ... مدت هاست عاشقی را از یاد برده ام ... مدت هاست یاد گرفته ام بگویم، بنویسم خوبم تا بقیه بشنوند و ب…
از نگاهت خواندم...
- از نگاهت خواندم که چقدر دوستم داری ، اشک از چشمانم ریخت و از چشمان خیسم فهمیدی که عاشقت هستم حس کن آنچه در دلم میگذرد ، دلم مثل دلهای دیگر نیست که دلی را بشکند! تو که باشی چرا دیگر به چشمهای دیگران نگاه کنم ، تو که مال من باشی چرا بخواهم از تو دل بکنم! وقتی محبتهایت ، آن عشق بی پایانت به من زندگی میدهد چرا بخواهم زندگی ام را جز تو با کسی دیگر قسمت کنم ، چرا بخواهم قلبم را شلوغ کنم؟ همین که تو…
بی قرار
- در این شبهای بی قراری چیزی نمانده که با دلم در میان بگذاری همه چیز از احساست پیداست ، در این لحظه های نفسگیر ، چیزی نمانده جز دلتنگی و انتظار و این دل عاشق من ، همیشه بهانه میگیرد از من … بهانه تو را ، تو را میخواهد نه دلتنگی ها را، تو را میخواهد نه به انتظارت نشستنها را! در این شبهای بی قراری چیزی نمانده از من ، جز یک دل بهانه گیر باز هم گرچه نیستی در کنارم ، اما در این هوای سرد ، عشق…
این من
- این من ! نه زیبایم ، نه مهـربانم....نه عـاشق و نه محتاج نگاهی...!فراری از دختران آهن پرست و پسران مانکن پرستفقط برای خودم هستم...خوده خودم ! صبورم و عجول!! سنگین...سرگردان...مغرور...قـانع...با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگیه زیاد!!!و برای تویی که چهره های رنگ شده را می پرستی نه سیرت آدمی را ؛هیچ ندارم ! راهت را بگیــر و بـــــــرو ، حوالی من توقف ممنــــوع است منو ب…
خدایا به حرفهایم گوش بده
- خدایا به حرفهایم گوش بده ... همین امشبو فقط ... دلیل این همه درد چیست ..؟ احساس میکنم روحم آتیش میگیره... هر لحظه به خاطر این بغض... منتظر خفه شدنم ... خدایا دلیل اینها چیست ...؟ خـــــدايـــــــــــــــا ؛ ميدونم ايـن روزهــا حرفهـــايم بوي نــاشـــکري مي دهنــد ... امـــا تـــو ... بـه حســـاب تنهـــايي و درد دل بگـــذار...! تمام زندگیم را دلتنگی پر کرده است ... دلتنگی از کسی…
هیسسسسسسسسس...........
- مادر بزرگ در حالی که با دهان بی دندان، آب نبات قیچی را می مکید ادامه داد: آره مادر ، ُنه ساله بودم که شوهرم دادند، از مکتب که اومدم ، دیدم خونه مون شلوغه. مامانِ خدابیامرزم همون تو هشتی دو تا وشگون ریز از لپ هام گرفت تا گل بندازه. تا اومدم گریه کنم گفت: هیس، خواستگار آمده. خواستگار ، حاج احمد آقا ، خدا بیامرز چهل و دو سالش بود و من ُنه سالم. گفتم: من از این آقا می ترسم، دو سال از بابام بزرگت…
زندگی تلخ من...
- زندگی کردن که به همین راحتی ها نیست جان من! باید باشد بهانه هایی که نبودشان نابودت کنند... مثل :خنده های کسی,نگاه خاصی,صدایی... چشمهایی, تکه کلامهایی.... اصلا ادم باید برای خودش نیمکت دو نفره ای داشته باشد ... تاعصر به عصربه ان سربزند.... شب که شدبایدشب بخیرهایی را بشنود.... باید باشند کوچه ها وخیابان و پیاده رو های که... از قدمهایت خسته شده اند..... فنجان های قهوه ای که فالشان عشق باشد..…