بلاگ كاربران


  • كوه

  • کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود و انسان با نخستین درد در من زندانی ، ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمیکرد من با نخستین نگاه تو آغاز شدم ... شاملو
  • حذف كردن

  • گاهی حذف کردن برخی آدمها از زندگیتان جا را برای آمدن آدم های بهتر باز می کند ژوزه ساراماگو
  • اعصاب

  • رﻓﺘﻢ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺑﻘﻴﻪ ﭘﻮﻟﻤﻮ ﭼﺴﺐ ﺯﺧﻢ ﺩﺍد!ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﻣﺸﺖ ﺯﺩﻡ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺗﺎ ﺩﻳﮕﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻦ ﺍﺯﻳﻦ ﭘﻴﺶ ﺑﻴﻨﻲ ﻫﺎ ﻧﮑﻨﻪ!ﻫﻤﻪ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺯﺧﻢ ﻧﺪﺍﺭﻥ ﻳﮑﻲ ﻫﻢ ﺍﻋﺼﺎﺏ ﻧﺪﺍﺭﻩ.ﺍﻻﻥ ﺩﻳﮕﻪ ﻣﻴﺮﻡ ﺧﺮﻳﺪ ﺑﻘﻴﻪ ﭘﻮﻟﻤﻮ ﺑﻬﻢ ﻗﺮﺹ ﺍﻋﺼﺎﺏ ﻣﻴﺪﻩ…
  • خدا را دوست دارم

  • خدا را دوست دارم !!! حافظ را هم !!! ولی خداحافظ را نه !!!من اناري را مي كنم دانه و به دل مي گويم كاش دانه هاي اين انار معلوم بود مي پرد آب انار در چشمم !!! اشك مي ريزم ؛؛؛
  • اتفاق ساده

  • دیدن هر بامداد اتفاق ساده ای نیست!خوشایند است و تکرار ناپذیر, کنجشکها بیخود شلوغش نمیکنند....
  • جوک مدرسه ای

  • جوک مدرسه ای   غیر ممکنه توی مدرسه های ایران درس خونده باشی و این جمله رو نشنیده باشی:..........ببینید همه تون 0 بشین، یه دوزاری از حقوق من کم نمی کننهمه تونم 20 بشین یه دوزاری به حقوق من اضافه نمی کنن
  • زیاد خوب نباش؛

  • زیاد خوب نباش؛زیاد دم دست هم نباش؛زیاد که خوب باشی، دل آدم ها را می زنی؛آدم ها این روزها، عجیب به خوبی؛به شیرینی، آلرژی پیدا کرده اند؛زیاد که باشی، زیــــــــــادی می شوی ...
  • واكنش ها به شکست تاریخی و عجیب تیم ملی فوتبال برزیل از آلمان…

  • شکست تاریخی و عجیب تیم ملی فوتبال برزیل از آلمان با واکنش‌های زیادی در فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی مواجه شد که بخش زیادی از این واکنش‌ها، طنز است.   به گزارش پارسینه ، بخشی از این واکنش‌ها را با هم می‌خوانیم: * از این به بعد موقع خواب به جای اینکه گوسفند بشمرم، حساب می‌کنم که مثلا اگه بازی 500 دقیقه طول می‌کشید، آلمان چند گل دیگه به برزیل می‌زد؟ * …
  • دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه..."

  • یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید: "من چقدر باید بپ…