بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    ای عشق...

  • تعداد نظرات : 0
  • ارسال شده در : ۱۳۹۱/۱۱/۲۰
  • نمايش ها : 593

ای یار!

نه از راه دور...

از همین نزدیکی ها

آمده ام تا دچارت کنم به هر چه زیبایی عشق

آمده ام تا مبتلای یک شب مهتابی شوی

منی که هر لحظه در آغوشت هزار بار می میرم و با بوسه ات

دوباره جان می گیرم

هزار دفتر سفید را اگر قلم بزنند

باز هم کم است برای توصیف یک خط بودنت

و همین یک خط برای من تجلی یک دنیاست

چه کسی می داند در گوشه ی یک نگاه ساده و لطیفت

چه دنیایی که به من نمی بخشی؟

چه کسی می داند حس یک لحظه حرارت آغوشت

چه ها که با من نمی کند؟

ای عشق...

تو مرا سال هاست که تسلیم خود کرده ای

سال هاست که مبتلای برق چشمانش شده ام

و چه زیباست مبتلای تو بودن

این روزها...

قطره قطره کلمه می شوم و می بارم

بر اعماق وجودت

زیبای اسفندی ام!

تمام اسپند های دنیا را برای دوباره دیدنت می سوزانم

تا دودشان در چشمان خودم برود و باز هم بهانه ی اشک هایم باشد

می دانی...!!

عجیب درد دارد

مرهم باشی و دور باشی...

شاخه گل کوچک عمرم را به دست تو می سپارم

تو هر روز گلبرگی را برای خودت یادگاری از شاخه جدا کن

آن روز که همه ی گلبرگ ها گوشه ی قلبت جا گرفت

باز می گردم

تو صدای قدم هایم را از انتهای کوچه می شنوی

من به مهمانی پنجره ی اتاقت می آیم

و تو مرا یک بوسه مهمانم می کنی

و این حکایت زیبای عشق ماست

با همه ی مشقتش

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


نخستین نظر را ایجاد نمایید !