توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
بهترین یا بدترین یا غمگین ترین یا جالب ترین یا..... خاطرتون از سایت رو بگید:)
- تعداد نظرات : 14
- ارسال شده در : ۱۴۰۳/۰۳/۰۹
- نمايش ها : 369
زیرابیا بیان بالا خدایی بسه دیگ:))))
نظرات دیوار ها
من بهر تماشای بلاگتون اومدم یه حاضری بزنم و برم
تقدیم به یکی از بهترین های سایت
بنده در سن توف ولیت به سر میبردم
اینم بگم برم
ده سال دیگه اگه منقرض نشده بود اینجا میایم میگیم عهههه یادتونه کاربرا عمل مق عد و فلان و بیسار نمایندگی بوتان و مرکز روانشناسی بووووق فرت و فرت بلاگ میزاشتن
صندلی داغم داشتیم هر کی هم توش شرکت میکرد مصلا گنگش بالا بود
چرا الکی الکی تو بلاگها کل کل میکردیم؟
بعدم هر هر ریسه میرفتیم از خنده
واقعا هضمش الان برام خیلی سخته
یا مصلا بلاگ این یا اون میزاشتیم الان فکرشو میکنم حس میکنم خیلی مشنگ بودم
یا بعضا سیس عقابی و من خوبم و فلان و بیسار میگرفتیم
یادش به خیر بار اولی که اومدم تو سایت انقدر ذوق داشتم که نگوووو
از خلوت و سکوت اتاقم یه دری پیدا کرده بودم به یه جمع شلوغ و فعال
یه فضا پر از شکلک های بامزه
جالبیش اینجا بود که هر ساعت از شبانه روز دلم میگرفت یا احساس تنهایی داشتم
این فضا بود، حتی اگه میومدم و با کسی هم حرف نمیزدم!
مطالب وبلاگ هارو مثل کتاب مطالعه میکردم. کاملا دقیق و جدی
البته این مربوط به سایت نیست نمیدونم چرا یهو از ذهنم رد شد قلبم تیر کشید اصن....:هوف
یادمه یه همسایه داشتیم خیلی پسر بچه خوب و مؤدبی بود
شاگرد اول بود خیلی هم دوست داشتنی و خوشگل بود
دور و ور ۱۵ سالش بود
یهو تو محل پیچید که پسر فلانی بستری شده بیمارستان....
باورتون نمیشه چ بچه خوبی بود همیشه لبخند رو لبش بود
بله خبر اومد که این پسر تصادف کرده و این تصادف باعث شده دکترا بفهمن یه تومور بد خیم تو مغزشه
و یه ماه بیشتر زنده نیست...مواش همه ریخت دلیلشم کسی نفهمید
میگفتن خواهر و مادر و پدرش یه چشمشون اشک بود یه چشمشون خون...چند روز بود غذا نخوردن
بردنش خارج...
و دکترای خارجی مغزشو در اوردن....
به جاش دمپایی گذاشتن
یه کلاه گیسم گذاشتن سرش
و بهش گفتن که تو خیابون مث مشنگا نپر جلو ماشینا
الانم سرحال و سالمممم خدارو شککر الحمدولله
ان وخ تو چند سالت بود
جا داره اینجا یادی کنیم از بخشهای همخونه
بخش روانشناسی خانم تیام اگه اشتباه نکنم
بخش مذهبی سحر خانم
بخش مناسبتی مسئول نمیدونم کی بود
بخش سوال و جواب سرگرمی خزان خانم
وهمه ی کاربران قدیمی همخونه حداقل یه حاضری خشک و خالی بزنین تو سایت
سپاس
یه خاطره ی غمگینم بگم ....
البته این مربوط به سایت نیست نمیدونم چرا یهو از ذهنم رد شد قلبم تیر کشید اصن....
یادمه یه همسایه داشتیم خیلی پسر بچه خوب و مؤدبی بود
شاگرد اول بود خیلی هم دوست داشتنی و خوشگل بود
دور و ور ۱۵ سالش بود
یهو تو محل پیچید که پسر فلانی بستری شده بیمارستان....
باورتون نمیشه چ بچه خوبی بود همیشه لبخند رو لبش بود
بله خبر اومد که این پسر تصادف کرده و این تصادف باعث شده دکترا بفهمن یه تومور بد خیم تو مغزشه
و یه ماه بیشتر زنده نیست...مواش همه ریخت دلیلشم کسی نفهمید
میگفتن خواهر و مادر و پدرش یه چشمشون اشک بود یه چشمشون خون...چند روز بود غذا نخوردن
بردنش خارج...
و دکترای خارجی مغزشو در اوردن....
به جاش دمپایی گذاشتن
یه کلاه گیسم گذاشتن سرش
و بهش گفتن که تو خیابون مث مشنگا نپر جلو ماشینا
الانم سرحال و سالمممم خدارو شککر الحمدولله
خودم که یادمه یه بار مدیر اومد پی ویم پیام گذاشت خیلی با احترام که لطفأ پیام هایی که سایت رو متشعشورشبقد میکنن، نذارید وگرنه حذف میشد با تشکر
منم نم از کجا عصبانی بودم گفتم فک کردی کی هستی ها بزن حذف کن اصن محو کن از رو زمین فک کردی ازت میترسم برو بابا خخخخ
بعدم مدیر حذف کرد
نتیجه گیری:هیچوقت با مدیر در نیوفتید و به اعصابتون مثلث باشید
من؟مگ نمیدونی من حافظم پنج ساعته کلا خخخخ
صب کن یکم ب مغزم فشار وارد کنم
اولین خاطره رو خودتون بگید
باید فکر کنم ببینم
شاید در زمان خودش جالب بود ولی الان چون زمان بهش خورده دیگه جالب یا خنده دار نیس و یادم نمیاد