بلاگ كاربران


زیرابیا بیان بالا خدایی بسه دیگ:))))

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


Angel_of_heaven
ارسال پاسخ

من بهر تماشای بلاگتون اومدم یه حاضری بزنم و برم

korosh_ts
ارسال پاسخ


تقدیم به یکی از بهترین های سایت


Nnnn
ارسال پاسخ

arsham00 :
ان وخ تو چند سالت بود:d

بنده در سن توف ولیت به سر میبردم

aniss
ارسال پاسخ

اینم بگم برم
ده سال دیگه اگه منقرض نشده بود اینجا میایم میگیم عهههه یادتونه کاربرا عمل مق عد و فلان و بیسار نمایندگی بوتان و مرکز روانشناسی بووووق فرت و فرت بلاگ میزاشتن

aniss
ارسال پاسخ

صندلی داغم داشتیم هر کی هم توش شرکت میکرد مصلا گنگش بالا بود

aniss
ارسال پاسخ

چرا الکی الکی تو بلاگها کل کل میکردیم؟

بعدم هر هر ریسه میرفتیم از خنده
واقعا هضمش الان برام خیلی سخته

یا مصلا بلاگ این یا اون میزاشتیم الان فکرشو میکنم حس میکنم خیلی مشنگ بودم
یا بعضا سیس عقابی و من خوبم و فلان و بیسار میگرفتیم

raha1374
ارسال پاسخ

یادش به خیر بار اولی که اومدم تو سایت انقدر ذوق داشتم که نگوووو

از خلوت و سکوت اتاقم یه دری پیدا کرده بودم به یه جمع شلوغ و فعال
یه فضا پر از شکلک های بامزه

جالبیش اینجا بود که هر ساعت از شبانه روز دلم می‌گرفت یا احساس تنهایی داشتم
این فضا بود، حتی اگه میومدم و با کسی هم حرف نمی‌زدم!
مطالب وبلاگ هارو مثل کتاب مطالعه می‌کردم. کاملا دقیق و جدی

arsham00
ارسال پاسخ

Nnnn :
یه خاطره ی غمگینم بگم ....
البته این مربوط به سایت نیست نمیدونم چرا یهو از ذهنم رد شد قلبم تیر کشید اصن....:هوف

یادمه یه همسایه داشتیم خیلی پسر بچه خوب و مؤدبی بود
شاگرد اول بود خیلی هم دوست داشتنی و خوشگل بود

دور و ور ۱۵ سالش بود
یهو تو محل پیچید که پسر فلانی بستری شده بیمارستان....
باورتون نمیشه چ بچه خوبی بود همیشه لبخند رو لبش بود

بله خبر اومد که این پسر تصادف کرده و این تصادف باعث شده دکترا بفهمن یه تومور بد خیم تو مغزشه
و یه ماه بیشتر زنده نیست...مواش همه ریخت دلیلشم کسی نفهمید

میگفتن خواهر و مادر و پدرش یه چشمشون اشک بود یه چشمشون خون...چند روز بود غذا نخوردن

بردنش خارج...

و دکترای خارجی مغزشو در اوردن....

به جاش دمپایی گذاشتن

یه کلاه گیسم گذاشتن سرش
و بهش گفتن که تو خیابون مث مشنگا نپر جلو ماشینا

الانم سرحال و سالمممم خدارو شککر الحمدولله

ان وخ تو چند سالت بود

arsham00
ارسال پاسخ

جا داره اینجا یادی کنیم از بخشهای همخونه
بخش روانشناسی خانم تیام اگه اشتباه نکنم
بخش مذهبی سحر خانم
بخش مناسبتی مسئول نمیدونم کی بود
بخش سوال و جواب سرگرمی خزان خانم
وهمه ی کاربران قدیمی همخونه حداقل یه حاضری خشک و خالی بزنین تو سایت
سپاس

Nnnn
ارسال پاسخ

یه خاطره ی غمگینم بگم ....
البته این مربوط به سایت نیست نمیدونم چرا یهو از ذهنم رد شد قلبم تیر کشید اصن....

یادمه یه همسایه داشتیم خیلی پسر بچه خوب و مؤدبی بود
شاگرد اول بود خیلی هم دوست داشتنی و خوشگل بود

دور و ور ۱۵ سالش بود
یهو تو محل پیچید که پسر فلانی بستری شده بیمارستان....
باورتون نمیشه چ بچه خوبی بود همیشه لبخند رو لبش بود

بله خبر اومد که این پسر تصادف کرده و این تصادف باعث شده دکترا بفهمن یه تومور بد خیم تو مغزشه
و یه ماه بیشتر زنده نیست...مواش همه ریخت دلیلشم کسی نفهمید

میگفتن خواهر و مادر و پدرش یه چشمشون اشک بود یه چشمشون خون...چند روز بود غذا نخوردن

بردنش خارج...

و دکترای خارجی مغزشو در اوردن....

به جاش دمپایی گذاشتن

یه کلاه گیسم گذاشتن سرش
و بهش گفتن که تو خیابون مث مشنگا نپر جلو ماشینا

الانم سرحال و سالمممم خدارو شککر الحمدولله

Nnnn
ارسال پاسخ

خودم که یادمه یه بار مدیر اومد پی ویم پیام گذاشت خیلی با احترام که لطفأ پیام هایی که سایت رو متشعشورشبقد میکنن، نذارید وگرنه حذف میشد با تشکر

منم نم از کجا عصبانی بودم گفتم فک کردی کی هستی ها بزن حذف کن اصن محو کن از رو زمین فک کردی ازت میترسم برو بابا خخخخ

بعدم مدیر حذف کرد

نتیجه گیری:هیچوقت با مدیر در نیوفتید و به اعصابتون مثلث باشید

Nnnn
ارسال پاسخ

khazane90 :
اولین خاطره رو خودتون بگید

من؟مگ نمیدونی من حافظم پنج ساعته کلا خخخخ

صب کن یکم ب مغزم فشار وارد کنم

خزان
ارسال پاسخ

اولین خاطره رو خودتون بگید

خزان
ارسال پاسخ

باید فکر کنم ببینم
شاید در زمان خودش جالب بود ولی الان‌ چون زمان بهش خورده دیگه جالب یا خنده دار نیس و یادم نمیاد