دیوار کاربران


raz31
raz31
۱۴۰۰/۰۷/۲۹

پنهان مشو
پنهان شدنت،غصه میاورد،بغض میاورد،سیل راه میاندازد
پنهان شدنت،افسرده می‌گرداند
پنهان شدنت،امید هر چه کاشتن را بی ثمر میکند
پنهان مشو
که عمریست در پنهان شدنت رنج امده،خون باریده،
پنهان مشو........

raz31
raz31
۱۴۰۰/۰۷/۲۴

مارا در زمستان خلق کردند
در سرمایی که با هیچ گرمایی ،گرم نمیشود
در افقی که هیچ دیده نمیشود
در سایه سار قابی که فقط اسم روی آن است
آنچه بر تفسیر این زندگی بر ما رخ داد
یخ زدگی بود و هنوز هم رنگ ندارد....

raz31
raz31
۱۴۰۰/۰۷/۲۰

باور تلخی است نبودنت
یک واقعیت مجازی در پشت این شیشه
که گاه گاهی رخنه امید میدهد و میرود
نم نمک پاییز را بارانی فرا خواهد گرفت
مگذار که دیدگانم بارانی گردد
آمدنت دیر شود
انتظارت کوبش آخرین ضربان رادر بر بگیرد
یک وعده از تو نوری است در رشته های راه
رشته های راهت پر نور.

raz31
raz31
۱۴۰۰/۰۷/۱۵

هنوز هم یاد و خاطره دیدنت در آن دقیقه زنده است
پای کشان،کتاب به دست،عینک به چشم و کیف مشکی بر دوش
سیاهی پارچه ای بر سر،سفیدی لباسی بر تن،ابی رنگ جینی بر پا وقهوه ای کفشی در پا
یادت است از بالای پله های آن پارک به زیر که می‌آمدی چشم گشاده و شادان یکی دوتا می‌آمدی
یادت است
یادم است
که دیر روزگاریست این خیال خوش باوری را بر خود میکشانم
که شاید ،روزی،دقیقه ای در کمال باورهایمان حقیقتی اینچنین روی دهد

raz31
raz31
۱۴۰۰/۰۷/۱۳

جای جوانه های گندم خالیست
جوانه هایی که سبز گندمک ها را نوید میدادند
سبز گندمک هایی که گندم میشدند
گندمهای زردی که آرد میشدند
آردی که یک دنیا برکت را به سفره می‌آورد
جای دنیای سبز و زرد ها خالی
که رنگ وابستگی را هدیه می‌دادند....

raz31
raz31
۱۴۰۰/۰۷/۰۸

پیدا شو
بنگر تو ببین که چه برسر من شد
که کدام کوچه باغ,کدام راه،کدام یار ،یاری میکند
که خاموشی این شهر سرسام آور است
که نبودن بیداری،شعر،شعور،غفلت آورده
پیدا شو
بسیار نگذشته روزهای عمر،که زیاد هم مانده
که دلقک هم گدازه های خودش را نقش میکند
که کارگر،کارمند،....همه دنیای شب را می‌گذرانند
پیدا شو
که پیدایشت رونقی باشد جلوه دهد مسرور کند
که جهان مردگی را زنده کند‌ قاب دهد قلب دهد
که عمر در گرو پیدایشت رنگ بگیرد تازه شود
پیدا شو....

raz31
raz31
۱۴۰۰/۰۷/۰۸

هر روز که بیدار میشوم منتظر پستچی میمانم
که شاید نامه ای از تو بدستانم برساند
که در آن ذکر شده باشد که خوب و خوش وسلامتی
راستی یادت هست که قول داده بودی بیایی به دیدنم
من هنوز هم منتظرم
و چه سخت است این انتظار.......

raz31
raz31
۱۴۰۰/۰۷/۰۵

در جوانی پیرت کردند
در غربت،به غریبگی نهادند
در کشا کش این زندگی درد آوردند
در نقطه آغاز و آخر به صفر رسانند
چه بود این کره
که نه از آغازش لذت بردیم و نه از آخرش
بماند که میانه ای هم نداشت،،،،

raz31
raz31
۱۴۰۰/۰۷/۰۲

یکی با نام بر این دنیا میراند
یکی با نام در این پستو می ماند
یکی را تاری هزاران جلوه راه است
یکی با سرگذشتش در قصه ها میماند
اگر دنیا سرای عدل است بر آدم
چرا این یکی با خلوتش آهسته میمیرد
اگر باران بر همه نعمت دهد سالی
چرا این باورش تلخ است که او در سیلاب میمیرد
دمی آهسته از این کوی،گذر بر دیده ام افکن
که آرامم کنی بهتر،که در جسمم ،روح ارامد

raz31
raz31
۱۴۰۰/۰۶/۲۶

یک شهر در آشوب زمانه به فنا رفت
با آش دهن سوز جماعت به کجا رفت
این بین و هزاران تجربه بر خود تو بیافزای
این قافله منقوش شده عشق،به کجا رفت
قهریست بیان هر مطلب و هر مطرب این کوی
آن شادی مملوس شده عشاق به کجا رفت
ای در نظر همه در یک رنگی و یک دین
آن شابعه مستانه نگر،مستانه کجا رفت
گفتند خلایق به زمین جاه وجلال است
آن هیبت مانده بر نفس ،دراخر به کجا رفت
گوشم پر از این همه نگارش،که چنان گفت
آن مستمع خوش ذوق برین،بین به کجا رفت