دیوار کاربران


Nnnn
Nnnn
۱۴۰۱/۰۹/۰۵

وطن در آتش و خون و سکوتِ بی طرفان
گلوله سهم شرف،گل برای بیشرفان...!

shab
shab
۱۴۰۱/۰۹/۰۴

ما را نگاه کن که به آزادی و سفره‌ای خالی قانعیم، اما آنها همین را هم قبول نمی‌کنند؛
شاید برای اینکه می‌دانند در آزادی هیچ سفره‌ای خالی نمی‌ماند.

نادر ابراهیمی
آتش بدون دود



+555

shab
shab
۱۴۰۱/۰۷/۳۰

امروز آنچه که باید با آن مبارزه کرد، ترس است و سکوت که به سبب آنها جدایی روح و روان رخ می‌دهد ...
آنچه که باید از آن دفاع کنیم گفت‌وگو است و ارتباطات جهانی بین انسان‌ها. بندگی، بیداد و دروغ مصیبت‌هایی هستند که ارتباطات را پایان می‌دهند و گفت‌وگو را ناممکن می‌سازند.

آلبر_کامو
از کتابِ "آری صدا را باید بالا برد"

+5


shab
shab
۱۴۰۱/۰۷/۲۸

نیازمندیم به خبرهایی خوب
به مرهم
به دلهایی بدون داغ
نیازمندیم به اشک های از سر شوق
به دلهره های اتفاقات خوب
به مهربانی بیشتر
نیازمندیم به اخباری با دو خط لبخند...

اگر روزهای خوب آمدند و من نبودم،
اگر عشق پادشاه دنيا شد،
اگر پيامبران براي يادآوری مذهب مهربانی از غارها برگشتند،
خواهش میکنم،
به يادم بوسه ای به باد هدبه كنيد....

درودهااااا
روزگارتون خوش
باشد که روزگار بچرخد به کامِ دل...


+5
‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌

shab
shab
۱۴۰۱/۰۷/۱۹

بگذارید این وطن دوباره وطن شود.
بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.
بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آن‌جا که آزاد است منزلگاهی بجوید.

(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)

بگذارید این وطن رویایی باشد
که رویاپروران در رویای خویش‌داشته‌اند.ــ
بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود
سرزمینی که در آن، نه شاهان
بتوانند بی‌اعتنایی نشان دهند
نه ستمگران اسبابچینی کنند
تا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا درآورد.

(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)

آه، بگذارید سرزمین من سرزمینی شود که در آن، آزادی را با تاج ِ گل ِ ساخته‌گی ِ وطن‌پرستی نمی‌آرایند.
اما فرصت و امکان واقعی برای همه کس هست، زنده‌گی آزاد است
و برابری در هوایی است که استنشاق می‌کنیم.

(در این «سرزمین ِ آزادگان» برای من هرگز
نه برابری در کار بوده است نه آزادی.)

#لنگستن_هیوز

raz31
raz31
۱۴۰۱/۰۶/۱۲

یاد دارم که شب از نیمه گذشت
رنگ شادی زدل و سینه گذشت
یاد دارم که جنون یار و بارم شد
شوق دیدار تو از جانم بگذشت
خاطر ای سینه مالا مال دردی
چونکه شعف از ناز نگاهم بگذشت
.........................................

raz31
raz31
۱۴۰۰/۰۸/۱۳

و درونم آتشی است
از نبود آشنایی ،مهری،پشتیبانی،جانی،نفسی
آتشی است از قهر
نماگر کینه،جولان قبضه های نامهربان ایامی که قبضه کردن دلم را
درونم آتشی است از فزونی نعره کنندگانی که غرورشان ،غربت را نماگر شد
درونم آتشی است از هیاهوی جنگ نوردانی که آشوب به پا کردند

raz31
raz31
۱۴۰۰/۰۸/۰۹

مرا فقط کمی دوست بدار
کمی در میان آن دستان مهربانت نوازش کن
اندکی در سرزمین جاودانه ات راهم ده
مرا به قدر یکی از ستارگان ،نور ده
به جرعه ای از آب حیات ،جانم ده
مرا به ظن این گمانه زنی‌ها ،قضاوت نکن
مرا به نگاه خود عادت ده
که جز تو نبینم ننگرم،وطلب از دستان کسی نکنم
مرا به جهان خود ،جهانی ده،جانی ده،نفسی ده

raz31
raz31
۱۴۰۰/۰۸/۰۵

من روز را به شب و شب را به انتهایش رساندم
رساندم که انتظار به پایان رسد
نوایی نو بیاید
نفسی تازه چاق شود
جانی به بالندگی رسم گردد
انتظار پایان نگرفت
واین قافیه هنوز رنگ نگرفته
کجایی..........؟

raz31
raz31
۱۴۰۰/۰۷/۳۰

در میان سرسبزی این همه گل و گیاه،زمستان
در تجمعی از همه قشر مردم،تنها
در انبوهی از نعمات خداوندی،ولی گرسنه
در تکاپوی این همه آرزو ،ولی در رویا
در اقیانوسی بیکران،اما تشنه
ببین که در پهنه این گیتی چگونه
ریشه ام خشک میشود