متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - math313

  • جنسیت : زن
  • سن : 25
  • کشور : ایران
  • استان : تهران
  • شهر : تهران
  • فرم بدن : انتخاب كنيد
  • اندازه قد : انتخاب كنيد
  • رنگ مو : انتخاب كنيد
  • رنگ چشم : انتخاب كنيد
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : بدم میاد
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : مجرد
  • وضعیت بچه : ندارم
  • وضعیت سواد : دیپلم
  • نوع رشته : علوم ریاضی
  • درآمد : انتخاب كنيد
  • شغل : محصل
  • وضعیت کار : انتخاب كنيد
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : هیچکدام
  • خدمت : نرفتم
  • شوخ طبعی : متوسط
  • درباره من : العبد...
  • علایق من : انتخاب كنيد
  • ماشین من : شخصا ندارم
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : بهداشتی
  • ورزش مورد علاقه : شنا،بسکتبال
  • تیم مورد علاقه : بارسلونا
  • خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : قران کریم
  • حالت من : موفق
  • فریاد من : ❤خـــدا❤جبړٵڹ ميکڼڋ
  • اپراتور : ایرانسل
  • نماد ماه تولد : فروردین
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : 80307_headpnk9gagqh7uq2bqu9n3sth7m2cm6ht5z7.jpeg
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

8 سال پيش

کویرم کرد

ابری که دلش جای دیگری گیر بود …

8 سال پيش

آدم بدبین، سختی را در هر فرصتی می بیند، آدم خوش بین فرصت را در هر سختی.

8 سال پيش

خــــــــــدایا؟!

انگار تو را نمی‌فهمم!

هستی،

و من چه ساده

یاد تو را در لحظه‌های مبهم حیات گم می‌کنم.

لحظه‌های سرخوشی و بی‌عاری...

بودنت را کتمان می‌کنم

تا زیر بار گناه‌های پیاپی بی‌هوش نشوم

و فراموشم می‌شود

که این کتمان، عین بی‌هوشی‌ است...

روزهاست خود را آزاد می‌نامم

و آزاده،

با آن که می‌دانم سر بر سینه اسارت گذاشته‌ام!

پناهم بده! تنهایم... تنهای بی‌تو!

روزهاست ،...

دست تنهایی را می‌بوسم...

و لحظه‌های ...

پر از تشویش او را در آغوش می‌کشم

و می‌بویم ‌...

می‌‍‌دانم هستی، این منم که نیستم!

خدایــــــا در این روزهای بی کسی ام ....

تنهــــــایم مگذار...


9 سال پيش

مکه برای شما، فکه برای من!
بالی نمی خواهم، این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند….
شهید آوینی

9 سال پيش

در آنسوی دنیا زاده شده بودی

دور بودی

مثل تمام آرزوها

و ریل ها

در مه زنگ زده بودند

هیچ قطاری حاضر نبود

مرا به تو برساند

من به تو نرسیدم

من به حرفی تازه در عشق نرسیدم

و در ادامه خواب های من

هرگز خورشیدی طلوع نکرد ...


9 سال پيش

گفتمش شیرین ترین حالی که داری چیست ای عین و بصر؟؟



گفت: اجلس روضه العباس احلی من عسل