متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - armin4

armin4
من این روز ها صدای ثانیه ثانیه فراموش شدنم را میشنوم......‎;-(‎
1307
  • جنسیت : مرد
  • سن : 28
  • کشور : ایران
  • استان : انتخاب كنيد
  • شهر : انتخاب كنيد
  • فرم بدن : متوسط
  • اندازه قد : 1.70
  • رنگ مو : قهوه ای تیره
  • رنگ چشم : قهوه ای
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : بدم میاد
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : مجرد
  • وضعیت بچه : ندارم
  • وضعیت سواد : کاردانی
  • نوع رشته : علوم انسانی
  • درآمد : طبقه پایین جامعه
  • شغل : محصل
  • وضعیت کار : بیکار
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : میانه رو
  • خدمت : نرفتم
  • شوخ طبعی : خیلی شوخ طبع
  • درباره من : تقریبا زود عصبانی میشم. اهل همه چی هستم جز سیگار
  • علایق من : فوتبال.استخر و سونا.
  • ماشین من : زانتیا
  • آدرس وبلاگ : www.mehdizare4sh.blogfa.ir
  • غذای مورد علاقه : جوجه کباب
  • ورزش مورد علاقه : فوتبال
  • تیم مورد علاقه : بارسلونا
  • خواننده مورد علاقه : محسن یگانه
  • فیلم مورد علاقه : گشت ارشاد.گدایان تهران
  • بازیگر مورد علاقه : علی صادقی
  • کتاب مورد علاقه : روون و کولی ها
  • حالت من : عاشق
  • فریاد من : من این روز ها صدای ثانیه ثانیه فراموش شدنم را میشنوم......‎;-(‎
  • اپراتور : همراه اول
  • نماد ماه تولد : مرداد
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : انتخاب كنيد
  • آهنگ پروفایل : محسن یگانه

10 سال پيش

مکالمه ی خواهرزاده ی کلاس اولم با مامان همکلاسیش :

منزل آقای شکوری ؟

بله بفرمایید !

شکوری هست ؟

10 سال پيش

بدترین شکل دلتنگی برای کسی ...

آن است که درکنار او باشی ....

و بدانی که هرگز به او نمیرسی .....

گابریل گارسیا مارکز

....................

بلاگ جدیدم : میوه ممنوعه


http://www.hamkhone.ir/member/592/blog/view/83398/

دوست عزیز ممنون میشم ببینی و نظر بدی

10 سال پيش

امروز هوای دلم ابری ست
از چشمهایم باران می بارد
باران
باران
باران
دلم در گرو ش بود
اما
شكست
ای رهگذر صدایش را می شنوی؟
این صدای شكستن دل من است


10 سال پيش

دوچیزرادرزندگی فراموش کن

خوبی که به دیگران میکنی

بدی که دیگران به تومیکنند
‏+5

10 سال پيش

يه روز سرد زمستوني با،بابام تو حياط وايساديم! باباهه برگشته بهم ميگه برو در حياطو ببند،هوا سرده، مام رفتيم،رسيدم نزديک در به خودم گفتم؛يعني در حياطو ببندم هوا گرم ميشه! برگشتم .باباهه رو نگاه کردم! ديدم يه لبخند خفني رو لبشه!نگو منو سوژه کرده! اينم باباست ما داريم!!!!!!

10 سال پيش

دهانتان را به اندازه ای باز کنید

که حرف در دهانتان نگذارند

5+