ختره متولد ۸۲ نوشته :
“از تنها بودنم راضی نیستم اما خوشحالم که با خیلی ها نیستم …”
اونوقت ما تا ۱۰سالگی برا هلیکوپتر بای بای میکردیم که چراغ بزنه واسمون !
- جنسیت : مرد
- سن : 32
- کشور : ایران
- استان : قم
- شهر : قم
- فرم بدن : متوسط
- اندازه قد : انتخاب كنيد
- رنگ مو : انتخاب كنيد
- رنگ چشم : مشکی
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : انتخاب كنيد
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : مجرد
- وضعیت بچه : انتخاب كنيد
- وضعیت سواد : دیپلم
- نوع رشته : انتخاب كنيد
- درآمد : انتخاب كنيد
- شغل : انتخاب كنيد
- وضعیت کار : انتخاب كنيد
- دین : مسلمان
- مذهب : شیعه
- دید سیاسی : انتخاب كنيد
- خدمت : رفتم
- شوخ طبعی : متوسط
- درباره من : من یک ترنسکشوال هستم ام تواف
- علایق من : انتخاب كنيد
- ماشین من : قسمت نشده
- آدرس وبلاگ : amir5619.blogfa.com
- غذای مورد علاقه : ماکارانی.فسنجان
- ورزش مورد علاقه : ماهیگیری
- تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- خواننده مورد علاقه : محمدنجم.مرتضی پاشایی.مهدی احمدوند.علیرضاروزگار و..
- فیلم مورد علاقه : پیچ اشتباهی
- بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
- کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
- حالت من : خجالتی
- فریاد من : *Ts (mtf
- اپراتور : ایرانسل
- نماد ماه تولد : خرداد
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : 30574_headzmn456jnr58du6cdeh4c1v5u6dvdf896kn.jpg
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
درد تنهایی کشیدن مثل کشیدن
خطهایی رنگی روی کاغذ سفید،
شاهکاری میسازه به نام دیوانگی..
و من این شاهکار را به قیمت
همه فصلهای زندگیم خریده ام
جاده های زندگی را خدا هموار می کند ...
کار ما فقط برداشتن سنگ ریزه هاست...
********************
بلاگ جدیدم : حرفهای آرامش بخش خدا به بنده اش
http://www.hamkhone.ir/member/592/blog/view/103899/
ممنون میشم بخونید و نظر بدید دوست عزیز
نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس میشوند..
میگویند حساسیت فصلی ست..
آری…
من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم.
مهم نیست کجا متولّد شدم
و چگونه و کجا زندگی کرده ام.
مهم این است که در آنجا که بوده ام
چگونه رفتاری داشته ام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
http://www.hamkhone.ir/member/13606/blog/view/102790--97-/
خوشحال میشم سر بزنین
شعري از حميد مصدق
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز، سالهاست
که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
“جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق”
من به تو خندیدم
چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم تا که با خنده
پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست
که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت