چه رسم جالبی است !!!
محبتت را میگذارند پای احتیاجت …
صداقتت را میگذارند پای سادگیت …
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت …
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت …
و وفاداریت را پای بی کسیت …
و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!!
- جنسیت : مرد
- سن : 36
- کشور : ایران
- استان : انتخاب كنيد
- شهر : انتخاب كنيد
- فرم بدن : متوسط
- اندازه قد : 1.80
- رنگ مو : مشکی
- رنگ چشم : مشکی
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : نمیکشم
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : مجرد
- وضعیت بچه : ندارم
- وضعیت سواد : کاردانی
- نوع رشته : فنی و حرفه ای
- درآمد : عالی
- شغل : تراشكار
- وضعیت کار : تمام وقت
- دین : انتخاب كنيد
- مذهب : شیعه
- دید سیاسی : هیچکدام
- خدمت : معاف
- شوخ طبعی : خیلی شوخ طبع
- درباره من : چپ دست هستم
- علایق من : بحث راجب دين اسلم
- ماشین من : سمند
- آدرس وبلاگ : javadhacker.blogfa
- غذای مورد علاقه : ماكاروني آبگوشت
- ورزش مورد علاقه : شطرنج
- تیم مورد علاقه : تراختور
- خواننده مورد علاقه : محمد محمدي مجيد خراطها
- فیلم مورد علاقه : بيشتر طنز
- بازیگر مورد علاقه : الناز شاكر دوست علي صادقي مهران مديري
- کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
- حالت من : از خود راضی
- فریاد من : غم كشيدن كار هر نقاشي نيست
- اپراتور : همراه اول
- نماد ماه تولد : مهر
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : 15704_headxd6ktoofzea134e3gcogvnohbs5eurgjvd.jpg
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
10 سال پيش
nazanin454
10 سال پيش
alireza1487
اینجا زمین است ، رسم ادم هایش عجیب است ...
اینجا گم که می شوی به جای ان که دنبالت بگردند
، فراموشت می کنند....
......................
بلاگ جدیدم : یادم باشد ....
http://www.hamkhone.ir/member/592/blog/view/88519/
دوست عزیز ، ممنون میشم ببینی و نظر بدی
10 سال پيش
nayrika0098
ی تو مهتاب تنهای دشتم
بی تو خورشيد سرد غروبم
بی تو بینام و بیسرگذشتم.
بی تو خاکسترم
بی تو، ای دوست!
10 سال پيش
meisam7p
ﭼﺮﺍ ﻟﺒﺨﻨﺪﻫﺎﻳﺖ ﺍﻧﻘﺪﺭ بی ﺭﻧﮓ ﺍﺳﺖ ؟
ﺍﻣﺎ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻧﺒﻮﺩ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﻩ
آﺭی ﺑﺎ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﺎ تویی ﻛﻪ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﮔﺬﺷﺘﯽ
ﻭ ﺣﺘﻲ ﻳﻚ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﻧﭙﺮﺳﻴﺪی ﭼﺮﺍ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻳﺖ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎﺭﺍنی ﺍﺳﺖ
5+
10 سال پيش
nazanin454
درکلاس ادبیات معلم گفت:
فعل رفتن راصرف کن،رفتم رفتی رفت...
ساکت میشوم ومیخندم خنده ام تلخ میشود
استاد دادمیزند ادامه بده.
و من میگویم رفت...رفت... رفت...
و دلم راشکست...